part 15

1.9K 351 115
                                    

با استرس قدم هاش و برمیداشت
نمیدونست دیدن مادر چه حسی داره پس دل تو دلش نبود
هر قدمی که به اقامتگاه مادرش نزدیک تر میشد بیشتر بغض میکرد
جلوی در وایساد اما قبل از اینکه بتونه در و باز کنه بغضش شکست و به گریه افتاد
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که در براش باز شد
دامن سلطنتی زن اون و یاد شعر های کره ای مینداخت

سرش و به آرومی بالا آورد و تو چشمای روشن زن نگاه کرد
ملکه با اشکی که تو چشماش بود صورت پسر پ نوازش کرد و گفت: پسرم
ته خودش و تو آغوش زن انداخت و محکم بغلش کرد
چند دقیقه گریه هاشون طول کشید تا اینکه هر دو آروم شدن
ملکه تهیونگ و تو بغل گرفته بود و بدون حرفی نوازشش میکرد تا اینکه صدایی شنید به آرومی بلند شد و به سمت پنجره چوبی رفت

میتونست صدای جی کی و جونگ کوک بشنوه که داشتن راجب یه مسئله عشقی بزرگ صحبت میکردن ، جفتشون یه نفر و دوست داشتن و هیچکدوم حاضر نبود با عشق برادرش ازدواج کنه

ملکه خیلی زود فهمید اون دو تا پسر راجب کی حرف میزنن پس به سمت پسرش چرخید

تهیونگ گفت: صدای چیه مادر؟
ملکه کنارش نشست و گفت: می‌خوام راجب یه چیزی باهات حرف بزنم

ته با چشمای درشتش به زن خیره شد و گفت: چی؟

ملکه با لبخند گفت: تو اولین هیتت و گذروندی نه؟

ته سر تکون داد و گفت: بله مادر؟

ملکه موهاش و نوازش کرد و گفت: خب بهم بگو چجوری بود

وقتی گونه ها ته سرخ شد تعجب زن هم بیشتر شد
حتما اتفاقی تو اون مدت افتاده بود
با تردید پرسید: با کسی ...‌ انجامش ....

ته فورا جواب داد: نه نه اینطور نیست فقط ..... کسایی بهم کمک کردن .... جوری که هرکسی نباید همچین کمکی بکنه

بعد پایان جملش دلش میخواست تو زمین فرو بره اما فقط سرش و پایین انداخت و ساکت موند

ملکه با صدای آرومی گفت: پس محافظ های من بهت کمک کردن که هیتت به راحتی بگذره

ته دستاش و مشت کرد و گفت: متاسفم مادر می‌دونم کارمون اشتباه بوده اما تقصیر کسی نیست باور کنید

ملکه مقابل پسر نشست و گفت: اگه میخوای ببخشمت و تنبیهت نکنم حقیقت و بهم بگو ....
ته سرش و بالا آورد و گفت: چه حقیقتی مادر؟

ملکه با چهره جدی گفت: دوسشون داری؟

چهره ته یه دفعه بهم ریخت با استرس گفت: نه .... نه اینطوری ....

ملکه دوباره تاکید کرد: بهم ، دروغ ، نگو
ته لبش و گاز گرفت و گفت: من می‌خوام چیزی بگم که کار اشتباهم پوشیده بشه اما .... اما این حرفم خودش تنبیه بزرگی داره

زن ابرو بالا انداخت و گفت: اما تو باید حقیقت و بگی درسته؟

ته بزاقش و قورت داد و گفت: من ..... جفتشون و دوست دارم ، من ..... متاسفم مادر این حرفم گستاخیه ......

kookvgook special prince Where stories live. Discover now