part1⭐

106 23 2
                                    


《لحظاتی داخل زندگی هممون وجود داره، که به نظر میرسه ما رو توصیف می کنه...
لحظاتی که انتظارش رو میکشیم
زندگی من قبل از اون خیلی ساده و از پیش تعیین شده بود
و حالا بعداز اون...فقط..بعد از اون شده》







.
.
‌.
.

روی تخت خوابش دراز کشیده بود و بدون هیچ حسی به سقف اتاقش خیره بود
از جاش بلند شد و کارتون گوشه اتاقش رو برداشت وسایل مورد نیازش را مثل کتاب های درسی چند تا قلم و چندتا دفتر را داخلش گذاشت
همین طور که نگاهش رو داخل اتاقش میگردوند
صدای مادرش رو از طبقه پایین شنید که اسم او را صدا میزد
لبخند کوچیکی زد و راهش رو به طبقه پایین کشاند
و پشت جزیره آشپز خونه نشست و به مادرش که مشغول ظرف شستن بود نگاه

*چیزی یادمون نرفته جیمین؟

+سشوار؟

*نه..چراغ غوه برداشتی؟

جیمین تک خنده ای کرد و روب مادرش گفت:مامان میخوام برم کالج..دوره بقا که نیست اونجا خودشون دارن

مادرش بدون توجه به حرفش گفت:شارژ موبایلتو برداشتی؟

دوست پسرش یونگی همینطور که جعبه وسایلای جیمین رو میبرد که داخل ماشیین بزاره گفت:هرچیزی رو که جا گذاشت میتونم براش با ماشیین ببرم

*اوکی..یالا جیمین پاشو کلی راه پیش رو داریم

+باشه

*بزار من برا بار آخر یه نگاه به اتاقت بندازم

+ممنونم مامان

.
.

هر سه یک جعبه به همراه داشتن و داشتن توی راه رو های خوابگاه قدم برمیداشتن

* اتاق۲۱ اتاق۲۲..اوه جیمین این اتاق توه

جیمین در رو باز کرد و هر سه وارد شدن..و دوتا دختر رو دیدن که روی تخت نشسته بودن و در حال منچ بازی کردنن

+اممم سلام..استف؟

یکی از اون دو دختر که قد بلند تری داشت از جاش بلنر شد و گفت:

÷درسته خودمم

+منم جیمینم

استف دستی روی شونه جیمین کشید و روب اون دختری که هنوز روی تخت نشسته بود گفت:این هم اتاقی جدیدمه..جیمین این میناست

مینا از روی تخت بلند شد و به جیمین خوش آمد گفت و روب دو نفری که هنوز دم در ایستاده بودن کرد و گفت:بیاین تو ما که گاز نمیگیریم

استف پوکی از سیگارش کشید و استایل جیمین را برنداز کرد و گفت:راستش برام ضدحال بود که قراره با یک سال اولی هم اتاقی شم..ولی بعدش به خودم اومدم و گفتم استف طرف خوب قضیه رو ببین..من راهنمای تو میشم...

مینا وسط حرف استف پرید و ادامه داد:
حتی بدون کارت شناساییه تقلبی هم به بهترین جاها میبریمت..مشکلی نیست

AFTER⭐Where stories live. Discover now