به درخواست استف همراهش به مرکز تتو اونده بود تا تنها نباشه
و بیکار روی صندلی کنار استف نشسته بود و کار تتو آرتیست رو روی رون استف تماشا میکرد
^تو هم باید یکی بزنی
جیمین با صدای بهت زده گفت: قطعا مامانم میکشتم
تتو آرتیست دست از کارش کشید :باید این رو بزنی
و کاغذی که روش یه شکل پر مانندی بود رو نشون جیمین داد
*مطمئنم ازش خوشت میاد
استف سرش را جلو کشید و نگاهی به آن طرح انداخت: این عالیه
+احساس میکنم مامانم همه چیو برام میچینه، مثلا احساس میکنم حتی برنامه ی ازدواج من و یونگی هم رو چیده ؛اونم از وقتی که ۵سالمون بوده
^هی صبر کن،یونگی تنها پسری بوده که باهاش بیرون رفتی؟
جیمین توی سکوت نگاهش کرد
تتو آرتیست به خودش اجازه داد تا دخالت کند و حرفش را درمورد آن بحث بیان کند: واقعا خیلی غم انگیزهجیمین چشمی برای آن مردک سفید کرد،تا بهش بفهماند سرت توی کار خودت
استف از جواب دادنش بیخیال شد نگاهش را به وار تتو آرتیست داد تا ببیند چه میکند
^اوه آی آرومتر
*مراقبم
جیمین کمی صدایش را بالا برد و گفت: آره، شما من رو سر این دست انداختین؟
استف خندید
و جیمین هم به تقلید ازش لبش را به ختده باز کرد
و حتی آن مردک تتو کار خندید تا جو عوض شود!....
شب بود جیمین سرش را روی بالشتش گذاشت که در اتاق باز شد
اول استف و پشت سرش دوست دخترش وارد اتاق شدمثل اینکه برنامه داشتند!
با اینکه آرام حرف میزدند تا مزاحم خواب جیمین نشوند... اما جیمین حساس تر از آن بود
^اوه امشب بهتر از هرشب شدی
و صدای آن بوسه های فرانسوی خیس که صدایش در گوش جیمین میپیچید...شاید حق با مادرش بود همان اول باید اتاقش را تغییر میداد...اما چه بسا الان اینجا بود و داشت جلویش پورن لزبین لایو اجرا میشد!
جیمین نگایش را بگرداند و به روب دیوار شد و بالشتش را روی سرش گذاشت تا کمتر صدایشان در گوشش بپیچد
و چشمانش را روی هم گذاشت و هر چند ثتابه فشار میدادو تا نزدیک ۳رب بعد آن دو دست از کارشان کشیدند...
و بلاخره خواب مهمان چشم های جیمین شد!....
+میتونید بهم یک کاپ قهوه بدهید؟
جیمین پشت صندوق کافه تریا دانشگاه ایستاده بود و منتظر سفارش بود
نگاهش را در فضای کافه چرخاند تا یک سرگرمی پیدا کند
دوباره آن پسر را دید که در حال کتاب خواندن روی یکی از مبل های آنجا بود
YOU ARE READING
AFTER⭐
Fanfictionبعد از اون⭐ •••• همه چیز از اون مهمونی شروع شد.. و من به کل تغییر کردم بخاطرش.. فکر میکردم همه چیز درسته...تا اینکه از واقعیت خبردار شدم. ژانر،:تینیجر، رمنس،دانشگاهی،زندگی روزمره،اسمات،کمی آنگست بازگردانی شده!