تماشاچیا درحال صحبت با همدیگه بودن، گاهی میخندیدن و گاهی هم نه. چند نفرشون با کنجکاوی به پایین خم شده بودن تا جای خارهای تعبیه شده روی صندلیها رو پیدا کنن.
چند نفر هم همهی تلاششونو به کار گرفته بودن تا شبیه لوکی لباس بپوشن و مثل اون به نظر برسن.
از زمان پخش اولین قسمت از برنامه تا الان، لوکی تغییرات زیادی تو ظاهر استودیو به وجود آورده بود.
به هر اندازهای که برنامه محبوبتر میشد، روی ظاهرش هم تاثیر میذاشت. شکوه و جلالی که لوکی به دیوارها و سقف داده بود کم از ازگارد نداشت. سعی کرده بود همه چیز یادآور شکوه ازگارد و خودش باشن.
خیلی از تماشاچیا هم محو تماشای این زیبایی بودن که ناگهان درهای طلایی بزرگ روبه روشون به آرومی کنار رفت و هیبت لوکی پدیدار شد.
برای تاثیرگذاری بیشتر مه مصنوعی هم پخش کرده بودن. کف زمین پر از مه شده بود.
لوکی با لبخند چند قدم جلو اومد و به همه خوشآمد گفت. همه از شدت هیجان از جا بلند شده بودن و همونطور که با ذوق نگاهش میکردن، دست میزدن.
لوکی با لبخند براشون سر تکون میداد تا اینکه بعد از مدت کوتاهی صدای تشویقها کم و کمتر شد و لوکی مجال حرف زدن پیدا کرد: این هیچوقت قدیمی نمیشه! عاشق اینم که بیام اینجا و این صدا رو بشنوم. تا چند سال پیش فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی بین میدگاردیا اینقدر معروف بشم. البته فکرشو میکردم ولی خب نه اینطوری...میدونید دیگه! سر همون قضیهی حمله به میدگارد و تصرفش...که البته مهم نیست چون من فهمیدم با قدرتی غیر از قدرت بینهایت نظامیم میتونم مردم رو به دست بیارم. دیگه راههای قدیمی منسوخ شدن و همه موجودات جهان باید اینو بفهمن. من روی این سیاره با موجودات مختلفی آشنا شدم. چندین سوسک و عنکبوت رقصنده، یه کفتر سخنگو، یه شترمرغ، چندین گربه و سگ و راکون و البته تعداد خیلی زیادی آدمیزاد. امروز یه مهمون ویژه براتون آوردم! کسی که خیلی وقته روی این زمینه و قبلا یه پادشاه و جنگجو بوده و الان هم یه موجود خارقالعاده ست! مطمئنم از دیدنش شگفت زده میشید. منتظرتون نمیذارم، این شما و این مهمون این هفته!
*در میون صدای تشویق تماشاچیا، مردی رنگ پریده با شنلی سیاه رنگ وارد استودیو شد. مرد موهای بلندشو بالای سرش بسته بود و روی تمام شنلش پرچم گوگوریو با نخ قرمز به طور ظریف و تمیزی گلدوزی شده بود. با لبخندی که به حضار زد دندونای نیش تیزشو به رخ کشید و روی صندلیش روبه روی لوکی نشست. اون مرد کسی نبود جز فرمانده جومونگ، ومپایر ادیشن!*
لوکی: خیلی خوشحالم که بالاخره یه ومپایر درست حسابی رو از نزدیک میبینم و نسخهی واقعی اینترویو ویت ومپایر رو میسازم!
جومونگ با اقتدار به صندلیش تکیه میده: ببین، لذت ببر
لوکی: خیلی وقته کارمندامو میفرستم سراغت اما از هیچکدومشون خبری نمیشد
YOU ARE READING
midnight with loki
Fanfictionبرنامه ی تلویزیونی لوکی در دنیایی موازی! با حضور واندایرکشن، بیتیاس،جانی دپ و... [وابسته به فنفیکشن چتربازان] در ژانر طنز