tae's pov :
مثل همیشه داشتم توی کافی شاپی که یک سالی میشه اونجا کار می کنم کار میکردم
$تهیونگ میشه لطفا سفارش میز 354 رو بگیری
-باشه
به سمت میزی که یکی از همکاراش گفته بود رفت
-سلام چی میل دارید؟
تا سرم رو اوردم بالا افرادی رو دیدم که اخرین بار ۷ سال پیش دیدمشونjk's pov :
ساعت ۶ بعد از ظهر بود که تقریبا کار های شرکت تموم شده بود و تصمیم گرفتیم که با نامجون هیونگ و یونگی هیونگ بریم یکی از کافی شاپ هایی که جدیدا معروف شده بود
وقتی رسیدیم سر میزی که به نظر نامجون هیونگ از همه بهتر بود نشستیم
+ من مثل همیشه ایس امیرکانو میخوام
نامجون: منم یه شات اسپرسو
یونگی: منم یه شات اسپرسو
وقتی هممون تصمیم گرفتیم چی سفارش بدیم نامجون هیونگ گارسون رو صدا کرد و تا وقتی که گارسون بیاد تصمیم گرفتیم در مورد کارهای شرکت حرف بزنیم
داشتیم حرف میزدیم که گارسون حرفمون رو قطع کرد
-سلام چی میل دارید؟
سرم رو اوردم بالا که سفارشم رو بدم که با کسی چشم تو چشم شدم که دعا میکردم هیچ وقت دیگه نبینمش
ناخداگاه رایحم رو زیاد کردم
نامجون : جونگکوک اروم باش لطفا داری افراد توی کافه رو اذیت میکنی
+بچه ها بیاین بریم من حالم بده
نامجون: باشه بریم
بلند شدیم و به سمت در کافه رفتیم
یونگی: بچه ها یه لحظه من الان میام
همونجا وایستادیم تا یونگی هیونگ بیاد
یونگی هیونگ به سمت تهیونگ رفت
یونگی: دیگه هیچوقت هیچوقت سر راهمون نبینمت فهمیدی؟فهمیدی امگا؟
اخر حرفش رو داد زد و به سمت ما اومد تا بریمtae's pov :
بعد از اینکه من رو دیدن با حرف جونگکوک بلند شدن و رفتن
دیدم که یونگی هیونگ یک چیزی بهشون گفت و سمت من اومد
یک لحظه نمیدونم چرا یک نور امیدی توی دلم روشن شد ینی یونگی هیونگ هنوزم منو دوستش میدونه؟
یونگی: دیگه هیچوقت هیچوت سر راهمون نبینمت فهمیدی؟فهمیدی امگا؟
وقتی داد زد یک لحظه احساس کردم پاهام ضعف رفت
+ب..بله الفا
هه واقعا با خودت چی فک میکردی کیم تهیونگ هیچکس غیر از پسرت تو رو دوست نداره فقط الکی به خودت امید میدی
تازه یادم اومد چقدر دلم برای پسرم تنگ شده
به جونگکوک فک کردم پیرسینگ زده و هات تر از قبل شده بود
همشون خیلی تغییر کرده بودن
نامجون هیونگ عضوله ای تر شده بود یونگی هیونگ هم همینطور
چقدر دلم برای اون زمانا تنگ شده وقتی همشون من رو دونسنگ خودشون میدونستن و ازم مراقبت میکردن و باهام خوب بودن ولی الان حتی یه نگاهم بهم نمیندازن چرا؟
مگه چیکار کردم ؟
یعنی واقعا انقدر رقت انگیزم ؟
کلی سوال دیگه ذهنم بود که تمین یکی دیگه از گارسون های این کافه صدام زد
$ته بدو کلی مشتری داریم
به ساعت نگاه کردم یه ساعت دیگه کارم تموم میشه و برمیگردم خونه جایی که میدونم یه نفر منتظرمهیک ساعت بعد:
کارم بلاخره تموم شد وسایلم رو جمع کردم پالتوم رو پوشیدم و برگشتم خونه
وقتی رسیدم در رو با کلیدم باز کردم و رفتم تو و طبق معمول یجون منتظرم بود روی زانو هام خم شدم و دستام رو باز کردم که دوید و اومد توی بغلم
=مامانی دلم برات تنگ شده بود
-منم دلم برات تنگ شده بود عسلم حالت چطوره؟
=خوبم برو لباسات رو عوض بعد بیا استراحت کن
-باشه
طبق معمول همیشه سعی کردم بلندش کنم ولی باز هم نتونستم
=مامان مگه صدبار بهت نگفتم باند نکن تو الان خسته تازشم خسته هم نبودی نباید بلند میکردی باشه؟
-باشه
با لبای رو به پایینم گفتم و رفتم لباسام رو عوض کنم
گاهی وقتا فک میکنم یجون مامانمه به جای اینکه من مامانش باشم اخه خیلی ازم مراقبت میکنه
لباسام رو که عوض کردم از اتاق رفتم بیرون که دیدم یجون با یک ظرف میوه که پوست کنده بود منتظرمه
این هم یکی دیگه از دلایلی که احساس میکنم یجون مامانمه
= بیا مامان برات میوه پوست کردم
-مرسی عزیزم
رفتم و پیشش نشستم تا باهم از میوه هایی که یجون اماده کرده بود بخوریم
=امروز چیکارا کردی مامان
-مثل همیشه روز ها بود
البته اگه دیدن هیونگا و جونگکوک رو نادیده بگیرم
=مامان بهم دروغ نگو از رایحت میتونم بفهمم که داری دروغ میگی
-خب ....راستش امروز ....
و مثل همیشه تموم چیز هایی که اتفاق افتاده بود رو برای یجون توضیح دادم
=بهشون فک نکن مامان
و بعدش مثل همیشه بغلم کرد تا بهم دل گرمی بده
jk's pov:
بعد از دیدن تهیونگ توی کافه هنوز توی شوکم
بعد از ۷ سال کسی که بهم ضربه ی خیلی بدی زد رو دیدم
.
.
.
.
اینم از قسمت اول امیدوارم خوشتون اومده باشه
YOU ARE READING
believe me love
Fanfictionتهیونگ امگایی که همه چیزش رو به پای پسرش میریزه و سعی میکنه قوی باشه و جای پدر رو برای پسرش پر کنه و جونگکوک پدری که زود قضاوت کرده ژانر: , fluff, omegaverse , happy end , angst ، emprag کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: سپمین ، نامجین