part 1

260 19 0
                                    

آهی کشید و کش موشو محکم تر کرد.
قبلا ، روزایی که کلاس نداشت کارش همین بود ، الانم که فارغ‌التحصیل شده بود از سر صبح پشت صندوق می‌نشست تا بلکه مشتری بیاد و بتونه کارشونو راه بندازه آخر سرم نصف شب آقای هان بیاد و در مغازه رو ببنده.
ولی امروز انگار صبر و حوصلش ته کشیده بود. زمان براش دیر تر از همیشه میگذشت و اعصابشو به هم می‌ریخت. میخواست هرچه زودتر جمع کنه و بره تا شاید بتونه یه کمی آرامش داشته باشه.
تو همین فکرا بود که دختری وارد مغازه شد.
+ سلام!
با حرکت سر جوابشو داد و بلافاصله با خودش فکر کرد که چهره‌ی دختر براش خیلی آشناست.
دختر سمت یکی از قفسه ها رفت و بعد از اینکه یکم گشت سمت پیشخوان برگشت و با کم رویی از صندوقدار پرسید :
+ ببخشید ، شما... نوشیدنی طبیعی ندارید؟
صندوقدار رو صورت دختر دقیق شد و بعد از چند ثانیه یادش اومد که با کی طرفه.
پس با ی لحن خسته و یه کم عصبانی گفت :
- من فقط صندوقدارم. چمیدونم چیا داریم!
دختر که از جواب دخترک صندوقدار ناراحت شده بود یه نفس عمیق کشید و با خودش کلنجار رفت که ارامششو حفظ کنه. چند بار آروم سرشو تکون داد و برگشت تا بره و خودش چیزی که میخوادو پیدا کند.
بلافاصله بعد اینکه دختر از کادر دید صندوقدار خارج شد ، نیشخند کمرنگی روی لبای دختر پشت صندوق نشست.
زیر لب گفت :
- که اینطور ، کیم سه‌جین!
بعد از چند دقیقه که دید خبری از دختره نشد نظرش عوض شد و تصمیم گرفت کمکش کنه. البته که از کمک قصدش اذیت کردنم بود.
- اهای هویج! مُردی اونجا؟ آبمیوه طبیعی تو اون یخچال دومیه خودتو کشتی!
سه جین خیلی تعجب کرد. اول فک کرد یکی تازه اومده تو و داره راهنماییش میکنه. البته که هر کی بود لحنش به کمک کردن نمیخورد. ولی بعد که دقت کرد فهمید جز او و آن دخترک تخس صندوقدار کسی آنجا نیست. چیز دیگری که خیلی شوکه اش کرد این بود که او را هویج صدا زده بود! این اسم را سال ها قبل وقتی بچه بودند ، بهترین دوستش روی او گذاشته بود و با آن اسم دستش می‌انداخت.
متوجه شد مدتی است که دستگیره ی یخچال را گرفته و همانجا خشک شده.
سریع و دستپاچه یک بطری آبمیوه از یخچال کش رفت و برای بار دوم سمت صندوق رفت.
دخترک صندوق دار اینبار ارنجاشو روی پیشخون شیشه ای گذاشته بود و دستاشو زیر چونش زده بود و جوری پوزخند زنان راه رفتن سه‌جینو نگاه میکرد که نزدیک بود پاهای سه جین به هم گره بخورن و با صورت بیاد کف زمین.
وقتی روبه‌رو ی دختر رسید ، شیشه ی ابمیوشو جلوش گذاشت و مشغول پیدا کردن کارتش شد. دختر همینطور که بارکد جنسو اسکن میکرد ، با چشمایی که خستگی ازشون میبارید به مانیتور زل زد و گفت :
- کیم سه جین !
سه جین بعد از شنیدن اسمش شوکه سرشو بلند کرد و به دختر نگاه کرد که تند تند چیز نامفهومیو با کیبورد تایپ میکرد.
- ... لازم نیس پول این یکی رو بدی.
سه جین که هنوز از رفتار دختر سر در نمیاورد گفت :
+ نه مشکلی نیست.
- نچ.
بطریو سمت سه جین گرفت.
-... فک کن هدیه ی تجدید دیدارمونه.
بعد چشمکی زد که باعث شد یه سری تصویر عجیب از گذشته با سرعت نور جلوی چشمای سه جین رژه برن.
سه جین از هجوم خاطرات قروقاتیش گیج بود و نمی‌فهمید صندوقدار چی میگه. ابمیوه رو از دستش گرفت و تو همون حالت که سر تا پای دخترو برانداز میکرد گفت :
+ ممنون! ولی من قبلا شما رو ندیدم.
- اوه! مطمئنی؟
سه گین مشغول آنالیز دختر پرروی رو به روش شد که خستگی ازش میبارید ولی همچنان مشغول سر کار گذاشتن مردم بود.
کفش الستار مشکی... شلوار جین بگ مشکی...  تیشرت مشکی که توی شلوارش بود... یه کلاه کپ مشکی که موهای سیاهشو دم اسبی کرده بود و از توش در آورده بود...
سه جین ناخواسته و متعجب گفت :
+ کلا سیاهی تو!
- سلیقمو یادت نیست؟ ولی من خوب مال تورو یادمه... من از مشکی و دارک خوشم میاد ، ولی تو همیشه عاشق استایل کلاسیک بودی!
سه جین با شنیدن حرفش لرزی تو ستون مهره هایش را حس کرد و احساس ناامنی بهش دست داد. چجوری انقدر ازش اطلاعات داشت؟ اول لقبش ، بعد اسمش ، حالا هم سلیقش...
+ تو چجوری...
صندوقدار بهش اجازه نداد جملشو تموم کنه ، برگشت و با عجز به صورت سه‌جین نگاه کرد.
- عایششش تو هنوزم حافظت مثل ماهیه؟ توقع داشتم بعد این همه سال یکم رو حافظه بلند مدتت کار کرده باشی...
سه‌جین چند ثانیه به صورت دختر آشنای پشت صندوق زل زد و بعد آنالیزای لازم برای شناختنش دستاش شل شد. سرشو سمت سقف گرفت و فریاد زد :
+ عایییی!
دلش میخواست اون دختره ی گستاخ که تمام مدت با نیشخند رو مخش نگاش میکردو از رو زمین محو کنه.
دختر که تمام مدت نیشخندش پاک نشده بود ارنجشو رو میز گذاشت و چونشو به دستش تکیه داد.
+ کیم سویون!
سویون خندید.
- اوهوم! شناختی جان من؟
+ وای خدای من! تو سوپرمارکت اخه؟
- حیح! کار سرنوشته!
+ سرنوشتو...
سه جین کلافه و عصبی از بینیش نفس میکشید و تمام زندگی گذشتش با سویون جلوی چشاش رژه میرفت.
نه اینکه از سویون بدش بیاد... برعکس جونش به اون دختره ی تخس وصل بود ولی... نمیتونست.

بطری ابمیوه رو رو میز کوبید و لبخند سویونم همزمان باهاش کوبیده شد و از بین رفت.
+ من تازه از شرت راحت شده بودم ، داشتم نفس میکشیدم... اخه من چرا انقدر بدبختم! داشت دروغ میگفت... بدون سویون داشت از دلتنگی و تنهایی میمرد ولی نمیخواست قبول کنه.
- یااااااه! تازه چیه؟ تو چهار ساله داری دور از من نفس می‌کشی!
ناراحتی سویون از لحنش پیدا بود و اگر بحثشون یکم بیشتر کش پیدا میکرد قطعا بغض میکرد.
سه جین که خودشم از یاداوری طول مدت این چند سال شوکه شده بود ولی نمیخواست به روش بیاره ، پول ابمیوشو رو پیشخون گذاشت ولی از بس عجله داشت ، یادش رفت برش داره.
سویون به اسکناس و قوطی آبمیوه نگاه کرد. تکخندی زد و زیر لب گفت :
- هه دختره ی حواس پرت!
بطریو از روی میز برداشت و با عجله از مغازه بیرون رفت.
همونجا در مغازه وایستاد.
طبق شناختی که از سه‌جین داشت میدونست زیاد دور نمیشه و تا چند لحظه دیگه خودش برمیگرده.
اطرافشو نگاه کرد و بطریو یه بار بالا انداخت و دوباره گرفتش.
همونطور که سرش پایین بود چیزی ، یا در اصل کسی محکم از روبه‌رو خورد بهش.
به خاطر شوک چند قدم عقب عقب رفت ولی خودشو نگه داشت تا زمین نخوره. جلوی پاشو نگاه کرد که مسبب این اتفاقو ببینه. هرچند که حدس زدنش سخت نبود. با دیدن سه جین که کف زمین پخش شده بود و هنوز به خودش نیومده بود ، پوزخند صدا داری زد و دست ازادشو به قصد کمک سمتش دراز کرد.
سه جین که توقع نداشت تو این وضعیت دوباره ببیندش فریاد کوتاهی از سر ناامیدی زد :
+ اههههه!
- میگیری؟ دستم خش شد!
ولی سه‌جین تصمیم داشت با سویون لج کنه درواقع میخواست با این کارش با خودش لج کنه. پس روشو برگردوند و سعی کرد روی پاهاش وایسه که نتوانست و دوباره زمین خورد...

~~~~~~~~~~

عاشق اینم که جای حساس تموم کنم...
حیحی...
لطفا این پارتو با اهنگ hold me while you wait که ویدیوشو هم گذاشتم بخونید
با ووت و کامنتاتون خوشحالم کنیدددد
سارانگهه
لاو یو ال
بای

she is not my friend...Donde viven las historias. Descúbrelo ahora