- این قراضه چی داره که قبول نکردی با ماشین من بریم؟
همونطور که دنبال چانیول راه افتاده بود غرغر میکنه.
_ این به اصطلاح قراضه هیجان داره. چیزی که تو با حبس کردن خودت توی ماشین لوکست محالِ تجربش کرده باشی. اصلا تا حالا بیشتر از صدتا باهاش روندی؟ حس میکنم هیچوقت حتی پات رو هم تو پیست کارتینگ نذاشتی. این کارا برای آدمی به حوصله سر بری تو زیادی آدرنالین نیاز داره عزیزم
کاش کاراموزش میفهمید اون نیازی به هیجان نداره و با همینی که هست اوکیه اما از یه طرف هم دلش نمیخواست کم بیاره بخصوص الان رو که این پسر باعث میشد لجش بگیره.
- خودت چی؟ اگه ادرنالینت تخلیه میشد الان برای راضی کردن من برای اخراج نکردنت لازم نبود وقت من و خودتو هدر بدی
_ خب... منم نرفتم! ولی دلیلش فقط پولی بوده که تو داشتی و من نداشتم. بخاطر همین این آشغال رو میرونم
- پس بهتره حواست رو جمع کنی قبل از اینکه اولین حقوقت رو بگیری اخراج نشی...
باز ضدحال میزنه و به محض تموم شدن حرفش، کلاه کاسکت چانیول روی سرش قرار میگیره و قبل از اینکه بتونه اعتراضی کنه، با ضربه ای که روی بدنه ی کلاه میخوره، گردنش رو جمع میکنه و سرش رو به شونه هاش نزدیک میکنه.
_ نمیخوام قبل از شب دوم به اندازه ی نصفِ یه ادم تلفات بدیم
بکهیون بخاطر تیکه ای که چان به خاطر قد و قواره ش بهش انداخت تند نگاهش میکنه که نقاب جلوی کلاه هم جلوی دیدش رو میگیره.
منتظر شد اول چانیول سوار بشه و بعد از اون با محاسبات ذهنی که برای جاگیری پشت اون هیکل گندهش انجام داد بالاخره رضایت داد با حداکثر فاصله از اون، سرجاش بشینه.
- کجا میریم؟
_جایی که اگه من نبودم تا اخر عمرت هم شانس امتحان کردنش رو نداشتی. وقتشه یکم قدرمو بدونی رئیس
به تخلیه انرژی چانیول موقع سواری اهمیت نمیده. راستش بیشتر از اینکه بخواد به این فکر کنه که چه چیز داد و نعره زدن توی خیابونا با این سرعت لذت داره توجهش روی بخش دوم جمله اش بود؛ سرعت! از ترس اینکه مغز متلاشی شده اش رو با کاراموز کله خرابش پیدا کنن بیشتر از قبل به کت چرم چانیول چنگ میندازه اما به طرز وسواس گونه ای تنشو بهش نمیچسوبه. شایدهم حس میکرد اگه بهش بچسبه میکروب چانیولی میشه!
مرد بلندتر بدجنس هم بود. اره بود برای همین با موتور قراضه اش ویراژ میده و رسما بکهیون حس مرگ میکرد. دلش میخواست بالا بیاره و نمیفهمید چانیول از چی داره انقدر لذت میبره.
یا مسیح گویان بیشتر بهش میچسبه تا بالاخره متوقف میشن و میتونه یه نفس راحت بکشه. اما قبل از اینکه بتونه حرکتی به خودش بده صدای چانیول توی گوشش میپیچه.
YOU ARE READING
🧩 to miso mou 🌓 #full
Fanfiction🎭 داستان از جایی به اسم آنامسا شروع میشه. سرزمینی که کانِئیس ها توش زندگی میکنن و درنهایت به زمین فرستاده میشن. در این میان کانئیسی وجود داره که در جایی وسط اسمان ها عاشق شخصی با تقدیر انسان بودن میشه و تمام تلاششو برای رسیدن بهش میکنه اما درنهایت...