shot 1
کانِئیس. انسان. حیوان. گیاه. و مرزهای باریکی که بینشون قرار داره.
در سرزمینی به نام آنامِسا، که در چهارمین طبقه اسمان، جایی میان عالم زمین و عالم بالا؛ موجوداتی به اسم کانئیس زندگی میکنند. فقط پنجاه سال و بعد سرنوشتشون تعیین میشه؛ اینکه درنهایت چی یا کی هستن.
کانئیس ها در طی پنجاه سالی که در انامسا زندگی میکنن بسته به نوع زندگیشون، با به پایان رسیدن زمان مقرر شده به سه گروه انسان و حیوان و گیاه تقسیم میشند. در انامسا همه چیز وجود داره و هر کسی در هرچیزی که فکرشو کنین ازادی داره تا خودشو نشون بده و به سرنوشتی که لایقشه برسه.
تمام افراد، روی تکه ابر حلقه مانندی وایساده بودن. مراسم "ایکاتودوس" درحال اجرا بود. کانئیس هایی که زمانشون به سر رسیده بود لبه دهانه ابر و در صف طویلی ایستاده و منتظر سرنوشتشون بودن. و زنگ به صدا درمیاد. اولین کانئیس جلو میره و وسط حفره ابر و جایی با سطح اسمانی می ایسته؛ تا وجودیت پیدا کنه و به زمین بره.
جسمش کم کم حجیم میشه و درنهایت به شکل یه فیل درمیاد؛ عجیب و بزرگ. و میشه امیدوار بود که در سرزمینی از اسیای شرقی متولد بشه و وجه یک قدیس رو ازآن خودش کنه.
با جسم زمینی گرفتن کانئیس، حجم هوا سنگینیشو تحمل نمیکنه و اونو به قعر ترس و وهم، یعنی "زمین" میفرسته.
دومین کانئیس یه گلبرگ درخت الو بود؛ لطیف و زود میر، در حد فقط چند روز؟ چه لیاقت فرسوده ای.
بعد از اون شانزده کانئیس دیگه به پایین فرستاده میشن و هرکدوم تجسمی از یک حیوان یا گیاه بودن. اما کانئیس بعدی همه رو به حیرت وامیداره؛ اون یه انسان بود. کمتر دیده شده ها در انامسا.
ولی درمیان انها خارق العاده ترهایی وجود داشتن، افرادی که برخلاف جسم و روح تقسیم ناپذیر موجودات به دو نیمه تقسیم میشدند؛ نیمه های گمشده.
بعد از اتمام مراسم، تک تک افرادی که دور دریچه حلقه بسته بودن یکی یکی از اونجا میرن؛ شاید فردا نوبت اونها فرا میرسید.
***
مثل هر صبح با الارمی که توی ناخوداگاهش وجود داشت و مثل یه ساعت عمل میکرد بلند میشه و اماده میشه تا روزشو شروع کنه؛ یه شهروند نمونه برای انامسا.
- هی 1000167 از 64، بازم که صبح زود بیدار شدی و ورزش تخمی روزانت
شماره ها اسم بودن و گروه به عنوان کد یا فامیل دسته بزرگی از افراد بود.
- درسته شماره 1000340 از گروه 65، همه مثل تو تنبل نیستن. اوه راستی چیشده که امروز صبح زود بیدار شدی؟
شماره 1000340 بی حوصله به ماشین تکیه میده.
- میخوایم بریم مسافرت! شرمنده رفیق، فردا برای مراسم ای کاتودوست نیستم. بالاخره پنجاه سالت میشه و میتونی به ارزوت برسی. تو واقعا براش تلاش کردی و امیدوارم یه انسان بشی
ESTÁS LEYENDO
🧩 to miso mou 🌓 #full
Fanfic🎭 داستان از جایی به اسم آنامسا شروع میشه. سرزمینی که کانِئیس ها توش زندگی میکنن و درنهایت به زمین فرستاده میشن. در این میان کانئیسی وجود داره که در جایی وسط اسمان ها عاشق شخصی با تقدیر انسان بودن میشه و تمام تلاششو برای رسیدن بهش میکنه اما درنهایت...