the aggressor

140 34 18
                                    

فوشی زیر لب به شانس گندی که داره داد
نگاهش به موقعیتی که با تهیونگ داشت و بعد به چهار تا چشمی که رو اون دوتا زوم بود نگاه کرد
سریع از تهیونگ دور شد
"به به ببین کی اومده"
حتی صداشم باعث می‌شد حالت تهوع بگیره
لبخند فیکی زد به تهیونگ که با تعجب به حرکات عجیب دختر نگاه میکرد خیره شد لب زد
"بعدا باهم حرف میزنیم خداحافظ تهیونگ "
پسر‌نگاهی به مردمک های لرزون دختر انداخت خداحافظی زیر لب گفت سمت خونش رفت
بعد از اینکه مطمئن شد که تهیونگ وارد خونش شده سمت مادرش قدم برداشت و کنارش وایساد
"چرا به سویونگ سلام نمیکنی سولی؟"

فوشی زیر لب به شانس گندی که داره دادنگاهش به موقعیتی که با تهیونگ داشت و بعد به چهار تا چشمی که رو اون دوتا زوم بود نگاه کردسریع از تهیونگ دور شد"به به ببین کی اومده"حتی صداشم باعث می‌شد حالت تهوع بگیرهلبخند فیکی زد به تهیونگ که با تعجب به حرکات ع...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

                             "سویونگ"

تمام بدنش برای فرار کردن از اون عوضی دست و پا میزدن
عرق سردی که کرده بود باعث میشد سرمای بیشتری رو حس کنه
می‌ترسید حتی لحظه ای نگاهش به اون عوضی بده
"سولی دخترم خوبی؟"

تمام بدنش برای فرار کردن از اون عوضی دست و پا میزدنعرق سردی که کرده بود باعث میشد سرمای بیشتری رو حس کنهمی‌ترسید حتی لحظه ای نگاهش به اون عوضی بده"سولی دخترم خوبی؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

                        "مادر سولی"

                     

نگاهش به مادر نگرانش دوخت
باید چی میگفت؟
باید میگفت که اصلا خوب نیست؟
باید میگفت که نمیخواد این عوضی تو خونشون ببینه؟

_سولی
اب دهنم قورت دادم
سلامی زیر لب گفتم
"آه میبینم که باز خجالتی شدی"
دستش رو شونم گذاشت
و آروم دستش رو شونم بالا پایین میکرد
"وقتی خجالتی میشی خوشگل تر میشی سولیا"
میتونستم به وضوح لرزش بدنم حس کنم
بدنی که بخاطر دست اون عوضی حتی لرزشش بیشتر از قبل شده بود
"سویونگ حالا که سولی اومده بیا یه ذره دیگه بمون و اون خبرو به سولی هم بده"
سویونگ لبخند چندشی زد خودش نزدیکم کرد
"باشه پس"
مامانم زودتر رفت تو
تا خواستم از دستش فرار کنم
دوباره دستش رو شونم فشار داد سمت خونه هولم داد  سرش نزدیک گوشم اورد شروع کرد حرف زدن
"نمیدونی که چقدر دلم برات تنگ شده بود کوچولوی من"
و همین حرف بهانه ای شد برای حلقه زدن اشک توی چشمام
اون عوضی خوب میدونست چه شکلی منو به این حال بندازه
اون خوب میدونست چه شکلی منو به یه ترسو بزدل شبیه کنه

Fourth of July Where stories live. Discover now