weird girl

142 32 1
                                    

به صندلی هایی که تمام پر بودن نگاه کرد
دلش می‌خواست سرش به یه تیکه سنگ محکم بکوبه
به تهیونگ که با تمام تخسی بهش خیره شده بود و لبخند مزخرفی زده بود خیره شد
ترجیح میداد بمیره اما کنار کیم تهیونگ نشینه
سعی کرد میله بالا سرش بگیره ولی انگار قدشم اونو مسخره خودش کرده بود
نگاه غمگینی به بقیه که مشغول حرف زدن بودن و هیچ توجه ای به دختر نمیکردن کرد
تنها چیزی که الان میتونست دختر راضی کنه این بود که زمین دهن باز میکرد دختر قورت میداد
همونطور ک زیر لب فحش میداد به سمت صندلی که خالی بود رفت و از پله کوتاهی که جلو پاش بود بالا رفت اما با کشیده شدن کلاه سویشرتش به عقب تعادلش از دست داد
به سمت عقب افتاد
از درد آیی زیر لب گفت
با صدای خنده دختر و پسرا با خشم به کسی که اینکارو کرده بود چشم دوخت
دختر با غرور خاصی رو صندلی نشسته بود پاش رو هم انداخته بود به صحنه جلوش خیره شده بود
"چیکار میکنی؟؟"
دختر با همون آرامشی که داشت شروع به حرف زدن کرد
"هیچی فقط تو جای همیشگیم نشستم"
به خودش که رو زمین افتاده بود اشاره کرد
"میتونستی بدون وحشی گری بهم بگی"
خنده ای کرد سمت سولی خم شد
"هی تازه وارد تو میدونی من کیم؟"
یه تا از ابروش بالا رفت دست به سینه شد
"طوری که میگی میدونی من کیم انگار دختر رئیس جمهور کره ای"
با پخش شدن صدای خنده تو اتوبوس
پوزخندی به دختر روبه روش که با غضب بهش نگاه میکرد زد و دامنی که حالا بخاطر زمین کثیف اتوبوس خاکی شده بود رو با دست تکوند بلند شد
"البته اگه دختر رئیس جمهورم باشی برام مهم نیست"
و بعد نگاهش از دختر که نگاه برزخی داشت گرفت
به سمت یکی از صندلی ها رفت
دستش سفت به صندلی تکیه داد تا زمانی که اتوبوس حرکت کرد بتونه ثابت وایسه
پسری که تا اون زمان سرش تو گوشی بود و داشت پی دی افی از گوشیش میخوند با حس سایه ای بالا سرش نگاهش به سولی داد
سولی ک متوجه نگاه پسر رو خودش شده بود سریع نگاهش از گوشی پسر برداشت
و طوری تظاهر کرد که انگار حواسش به منظره بیرونه
پسر نگاهش از سولی گرفت به دور اطرافش نگاه کرد
و بعد دوباره نگاهش به سولی داد

به صندلی هایی که تمام پر بودن نگاه کرددلش می‌خواست سرش به یه تیکه سنگ محکم بکوبهبه تهیونگ که با تمام تخسی بهش خیره شده بود و لبخند مزخرفی زده بود خیره شدترجیح میداد بمیره اما کنار کیم تهیونگ نشینهسعی کرد میله بالا سرش بگیره ولی انگار قدشم اونو مسخ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سولی که دوباره نگاه پسر رو خودش حس میکرد
صورتش سمت پسر برگردوند
"آمم چیزی رو صورتمه؟"
پسر که از سوال سولی گیج شده بود
ها زیر لب گفت
"آخه دوبار به صورتم یجور عجیبی نگاه کردی فکر کردم رو صورتم چیزیه"
دختری که کنار پسر نشسته بود به سر تا پای سولی نگاه کرد با پوزخند گفت
"اره رو صورتت یه چیزیه"
سولی سریع دستش رو صورتش گذاشت
"اوم کجاست میشه بگی که پاکش کنم"
با پخش شدن صدای خنده تو اتوبوس باعث شد که با تعجب به بچه ها که داشتن با دست سولی نشون میدادن خیره شه
مگه اون چیز بدی گفته بود؟
دختر سمت سولی خم شد
"تو واقعا احمقی"
با تعجب ابروش بالا انداخت
"من مگه چیز عجیبی گفتم؟"
که پسر پشت سریش سرش جلو آورد
"تو همه چیت عجیبه"
سمتش برگشت تا چیزی به پسره بگه
ولی با پخش شدن دختر رو زمین
با بهت به صحنه جلوش خیره شد
الان چی شد؟
به پسری که سرش تو گوشی کرده بود دوخت
دختر با عصبانیت بلند شد با داد شروع کرد حرف زدن
"داری چه غلطی میکنی فیلیکس؟
این چه ‌کاری بود که کردی؟
نه میدونی تو الان جلو ۱۸ نفر آدم با من چه غلطی کردی؟
زر بزن عوضییی"
پسر که از جیغ جیغای دختر کلافه شده بود هنزفری از گوشش در آورد
"معلوم نیست؟
میخوام گورت گم کنی
گمشو"
دختر با شنیدن جواب پسر تو چشماش اشک حلقه زد سریع از اتوبوس بیرون رفت
خدای من کی فکرش میکرد تو ۱۰ دقیقه انقدر اتفاق بیفته
بیخیال به اتفاق چند ثانیه پیش کیفش برداشت رو صندلی که حالا به لطف پسر خالی شده بود نشست
نفس عمیقی کشید
"فکر نکنم گفته باشم که میتونی بشینی"
سمت پسر برگشت
"مگه صندلی خریدی که باید ازت اجازه بگیرم مستر فیلیکس؟"
فیلیکس یه تا از ابروش بالا داد
"مستر فیلیکس؟"
دختر هومی زیر لب گفت
پسر پوزخندی زد و هنزفری تو گوشش گذاشت
دروغ چرا از دختری که کنارش نشسته بود بگی نگی خوشش اومده بود
طولی نکشید که راننده اومد اتوبوس شروع به حرکت کرد


با شنیدن ایستگاه مورد نظرش کیفش برداشت
رو دوشش انداخت و بعد به پسری که بیخیال داشت تو پلی لیستاش دنبال اهنگ میگشت نگاه کرد
دستش چند بار به شونه پسر زد
پسر هوفی کشید هنزفری از گوشش در آورد
"ها؟"
لبخندی زد
"مرسی"
"واقعا فکر کردی بخاطر اینکه تو بشینی اینکارو کردم؟"

همونطور که بلند شده بود
با دقت خاصی بند کیفش رو دوشش تنظیم کرد
شونه ای بالا انداخت
"نمیدونم ولی به هر حال گفتم تشکر کنم ازت"
و بعد بدون اینکه چیز دیگه ای بگه به سرعت به سمت در اتوبوس رفت ازش خارج شد
همونطور که داشت با نگاهش دختر دنبال می‌کرد ناخودآگاه نگاهش از شیشه به لبایی که روش لبخند بود افتاد
لبخندی که اون دختر باعثش شده بود




بیخیال برای خودش اهنگ زیر لب میخوند و به سر صدا دختر و پسرایی که نسبت به پنج دیقه پیش کمتر شده بود گوش میداد
با شنیدن اسم خودش از زبون یکی از دخترا گوشش تیز تر کرد تا بشنوه دختر چی میخواد بگه
"وای دیدید اون سولی عجیب غریب پیش فیلیکس نشست؟"
"فکر کن فیلیکس دوست دختر خودش پرت کرد رو زمین تا اون سولی اسکل بشینه رو صندلی"

"مگه باید مهم باشه؟"
با شنیدن صدای تهیونگ اخمی ناخودآگاه کرد
با پخش شدن صدای اووو گفتنای پسرا نامحسوس سرش به سمت عقب برگردوند
هرکدوم از پسرا یه سمت تهیونگ بودن داشتن بهش مشت میزدن

"وای ببینید کی داره چنین حرفایی میزنه"
"جیمین خفه شو"
نمیدونست چرا وقتی صدای اون تهیونگ رومخ می‌شنید تپش قلب میگرفت
دستش رو قفسه سینش گذاشت
نفس عمیقی کشید
و بعد راهش از اونا جدا کرد به سمت کوچه میانبری که همیشه ازش میرفت قدم برداشت
نمی‌دونست شاید این حرفارو میزدن تا سولی بشنوه یا شایدم متوجش نشده بودن
به هر حال براش مهم نبود و نیست چرا باید حرفای مسخره بقیه براش اهمیت داشته باشه؟
آهی کشید
حتی اگه تو دروغ گفتن به دیگران خوب باشه برای خودش هیچ وقت دروغ گوی خوبی نبوده
اون واقعا ناراحت شده بود
نمیدونست چقدر تو فکر فرو رفته بود که خودش نزدیک خونه پیدا کرد
با شنیدن قهقه های بلند اون منحرف عوضی از خونه
اخمی کرد دستای لرزونش تو جیب سویشرتشو فرو برد
به سمت عقب برگشت اما با برخورد به یه چیز سنگین آخی گفت چند قدم‌به عقب برگشت
اول فکر کرد به تیر برق کوچه برخورد کرده ولی از کی تا حالا تیره برق وسط کوچه ساخته بودن
چشماش باز کرد به تهیونگ که با تعجب یه تا از ابروش بالا انداخته بود نگاه کرد
"تو اینجا چیکار میکنی؟
وایسا ببینم
تو داشتی منو تعقیب میکردی؟"
تهیونگ که انگار غافلگیر شده بود
خنده ناباوری کرد
سرش جلو برد
"واو چقدر خیال پردازی میکنی تو فکر کردی کی که بخوام تعقیبت کنم؟"
و بعد با تمام بیخیالی حرفش ادامه داد
"من فقط میخواستم برم خونه"
و بعد دستش به سمت خونه ای که توش زندگی می‌کرد گرفت
سولی با خجالت خنده ای کرد
"آ..آها معذرت میخوام"
با باز شدن در خونش
سریع سمت در برگشت
انگار که همه چی دست به دست هم داده بودن تا با اون شیطان صفت روبه رو بشه
شیطانی که هرجایی باشه میتونست زندگی دختر به جهنم تبدیل کنه...

Fourth of July Where stories live. Discover now