چهار

65 16 1
                                    

#حلقه_ی_عشق
پارت 4

«ییبو»
بعد از کلی نقشه کشیدن با اون پسره ژوچنگ بلخره رفت که هم داداشش رو بیاره هم رفتنمون رو علام کنه
بعد از چند دقیقه برگشتن
~اممم.... مامانتون کارتون داره
+☆چی؟
+واستا ببینم مگه بهشون نگفتی باهم میریم؟
~چرا گفتم ولی مامانت گفت یک کار کوچولو دارم باهاشون
برگشتم درمونده هایکوان نگاه کردم اونم حالش بهتر از من نبود
اففف حالا چیکار کنم قطعا باور نمیکنه که ما در عرض یک ساعت انقدر با اینا صمیمی شده باشیم
~ما بیرون منتظرتون باشیم یا همین جا باشیم؟
_همین الان بریم بیرون خواهش میکنم
با حرفش برگشتیم بهش نگاه کردین که داشت خودش رو پشت داداشش قایم میکرد
~ژان چی شد؟
_جان من بریم تا باز این عنتر خانم نیومده.... ببین هرکاری بگی میکنم فقط منو از اینجا ببیر
~اممم... پس ما بیرون منتظرتونیم
با سر حرفش رو تایید کردیم و با پاهای لرزون رفتیم طرف مامان
رسیدیم بهش که هایکوان رو انداختم جلو که اون حرف بزنه
بهم چشم غره ای رفت بعد از مکث کوتاهی رفت جلو
☆مامان با ما کاری داشتین؟
∆عه امدین آره کارتون داشتم بریم تا بهتون بگم
بعدم برگشت طرف خانم شیائو
∆ببخشید یک لحظه
خانم شیائو هم با لبخند سری تکون داد رو به من چشمک زد
از کارش تعجب کردم معمولا دخترایی که روم کراش میزدن اینطوری میکردن.... از فکر های تو ذهنم خجالت کشیدم من چرا تازگی ها انقدر منحرف شدم
بعد چند ثانیه مکث سر تکون دادم این اردک دنبال مامانم راه افتادم
رفتیم یک گوشه سالن که خلوت بود مامان یهو برگشت و گوش ما دوتا رو گرفت و پیچوند
☆آییییی مامان
+اخ اخ مامان.... مامان گوشم.. اخ
∆کوفت شما دوتا باز چه نقشه کثیفی کشیدین؟ هاا؟
واییی فهمید بیچاره شدیم
☆مامان اخ... این چه حرفیه نقشه چیه؟
∆نگید که در عرض یک ساعت با اینا صمیمی شدین که باور نمیکنم
☆مامان به من میاد بخوام نقشه بکشم
مامان یکم مکث کرد بعد گوش هایکوان رو ول کرد در عوض گوش منو بیشتر کشید
+اخ اخ... مامان اخ..... چرا... ایییی
∆چرا چی؟
+چرا گوش اونو ول کردی... اخ اخ بعد منو بیچاره رو... ول نمیکنی؟
∆چون  اون بچه مال این حرفا نیست ولی از تو مارمولک برمیاد
+هییی مامان این چه حرفیه من بیچاره مگه چیکار کردم
گوشم بیشتر کشید گفت:
∆که چیکار کردی میخوای بشمارم برات
+نه عزیزم زحمت میشه
∆مزه نریز بچه
+مامان جون هرکی دوس داری گوشم رو ول کن..... اخ خیلی درد میکنه
انقدر مظلوم گفتم خودم دلم به حال خودم سوخت
یهو گوشم ول کرد سریع دستم گذاشتم رو گوشم اخ خیلی درد گرفت اففف
∆خوب
☆خوب چی؟
∆میشنوم
+چیو؟
∆نقشه تون رو
+کدوم نقشه
یهو به قصد گرفتن گوشم امد جلو که دستم گذاشتم رو گوش رفتم عقب
+به جان خودم نقشه ای درکار نیست.... فقط اونا امدن گفتن ما میخوایم بریم بیرون ول تنهایی نمیزارن بیاین باهم بریم
∆شما هم از خدا خواسته قبول کردین
+آره
∆باشه قبول ولی وای به حالتون بفهمم ازتون خطایی سرزده
+باشه چشم  حالا اجازه میدین بریم؟
∆اففف.... برین
☆+اوفففف
بعداز کلی کل کل با مامانم رفتیم بیرون پیش اون دوتا
ولی مامان حق داشت انقدر نگران باشه اخه من خیلی از این کارا کردم نقشه کشیدم پیچوندمشون اخر شب هم مست رفتم خونه من به جای مامانم بودم نگران میشدم خب
رفتیم بیرون دیدم منتظر وایستادن رفتم جلو همونطور که دستم تو جیبم بود بدون اینکه بهشون نگاه کنم گفتم
+خب امدیم بیرون... خوشبخت شدم از دیدنتون بای بای
وازشون رد شدم هایکوان داشت دنبالم میومد که ژوچنگ بازومو گرفت وگفت
~کجا؟
+قرار بود اونا رو بپیچونین که موفق شدیم.... الانم ما داریم میریم
~بدون ما؟
+قرار دیگه ای باهم داشتیم؟
~نه ولی ما الان چیکار کنیم؟
+به من مربوط نیست
~عه اینطوری
بعد برگشت طرف عمارت
~اگه مامانتم ماجرا رو فهمید به من مربوط نیست
امد بره که هایکوان دستش رو گرفت
☆کجا؟
~پیش مامانت ☺️
☆اوففف باشه بابا چرا اینطوری میکنی همه باهم میریم
~هرجایی که من گفتم؟
☆هرجایی که تو گفتی
~ایول پس بزن بریم
بعدم دست داداشش که معلوم بود میخواد بگیره تا حد مرگ بزنتش رو گرفت و رفت سمت پارکینگ
هایکوان برگشت نگام کرد
☆اونطوری نگام نکن
+برای چی قبول کردی با اون بریم؟
☆واییی ییبو واقعا نمیفهمی؟ از این مارمولک هرکاری برمیاد اگه میرفت که دیگه هیچی مامان زندمون نمیذاشت
+به هرحال من حوصله اینارو ندارم من میرم تو هم با اونا برو
☆هیییی فکرشو از سرت بیرون کن نظر تو بود با اونا بیایم بیرون حالا هم باهم میریم
+اما..
☆همین که گفتم
+اوفففففف از دست تو
به زور قبول کردم و پشت سرش راه افتادم سمت پارکینگ
«ژان»
واقعا از دست ژوچنگ عصبی بودم پسره احمق اخه چرا پیله میکنی با اونا بریم
_چرا پیله کردی با اونا بریم؟
~اخه داداش گلم دونفری حال نمیده
_باز میخوای چیکار کنی؟
~هیچی فقط میخوام امشب حال کنم
_من نمیام
~تو غلط کردی اگه نیای مانلی رو میندازم به جونت
تا اسم اون امد اخمام بیشتر رفت تو هم
_تو غلط میکنی
~میای یا نه
_میبینی که دارم میام
~وایسا تا بیان
وایستادم کجا قرار بود بریم که دونفری حال نمیداد؟
با فهمیدن اینکه قرار کجا بریم با تعجب نگاهش کردم و با صدای نسبتا بلندی گفتم
_میخوای ببریمون بار
~هیس ساکت شو
_جواب منو بده
~آره میخوام ببرمتون بار
_با اونا؟
~آره دیگه
_وایییی از دست تو
~عه امدن
برگشتم بهشون نگاه کردم که ژوچنگ گفت
~پشت سر من بیاین
اون دوتا خیلی پوکر نگاش کردن و در جوابش فقط سر تکون دادن و رفتن سمت ماشینشون
ژوچنگ هم دست منو گرفت برد سمت ماشین
چند دقیقه بعد رسیدیم به بار رفتیم تو با وارد شدنمون دخترا جیغ کشیدن
: واییییی ببر سیاه امد
وات؟ ببر سیاه کیه دیگه  من خیلی وقته میام اینجا ولی همچین کسی رو نمیشناسم
با حمله کردنشون به ییبو فهمیدم که ببر سیاه کیه
پس اونم پاتوقش اینجاست
بیخیالش شدم رفتم نشستم پشت میز همیشگی
بعد از دادن سفارش همیشگی اونا هم امدن نشستن
در سکوت به هم نگاه میکردیم که یک مرده با چندتا بادیگارد امدن جلو مرد خیلی پرو امد نشست سر میز
*ببر سیاه؟
+شما؟
*من از طرف ستاره شب امدم
+ منظورت اون پیرمردی که به بدترین شکل ممکن ازم باخت؟
*من امدم باخت اونو جبران کنم
ییبو شروع کرد بلند بلند خندیدن
+تو میخوای باخت اونو جبران کنی؟ اصلا تو کی هستی؟
بعدم خیلی سرد نگاش کرد و با لحن جدی گفت:
+من با بازنده ها کاری ندارم
*هییی تند نرو بچه........ من با اون فرق میکنم بعدم تو که ضرر نمیکنی
+واقعا؟ باشه
بعدم برگشت طرف پسرایی که پشت سرش نشسته بودن و از موقعی که امدیم داشتن نگاش میکردن گفت:
+بچه ها بازی شروع شد
بعدم برگشت با پوزخند شیطانی به مرد نگاه کرد اون پسرا هم امدن و بساط بازی پهن کردن
هنوز چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که کلی آدم دورمون جمع شدن
ییبو با همون نیشخند شیطانیش کارت هارو برد میزد و بعد شروع کرد به بازی کردن
خیلی زود دست اول رو برنده شد ولی مرده کوتاه نیومد
بعد چند دست بازی کردن مرده کنار کشید تا الان کلی ضرر کرده بود و ییبو کلی سود کرد
مرده عصبی از سر میز بلندش که بره ولی ییبو صداش زد تا برگشت طرف ییبو تمام پول هایی که باخته بود خورد تو صورتش و ییبو با لحن سردی بهش گفت:
+حواست باشه با کی در میوفتی حالاهم جمع کن برو
بلخره بعد تموم شدن بازی دورمون خلوت شد واقعا که این پسره خیلی عجیبه اصلا به قیافش نمیخوره همچین آدمی باشه
«ییبو»
اوففف چه حالی داد واقعا حال داد
امدم ازشون بپرسم که پاتوق اونها هم اینجاست که با صدای کسی که اسمم رو فریاد زد کلا یادم رفت بگم
با تعجب برگشتم سمت صدا که بک رو دیدم
٪ییبو
بعدم پرید بغلم خندم گرفته بود
+هیی پسر تو کی برگشتی؟
٪دیروز
قیافم رو مظلوم کردم و با لحن ناراحتی گفتم
+پس چرا به من نگفتی؟
٪هیی قیافت رو اینطوری نکن.... میخواستم سوپرایزت کنم ولی خودم سوپرایز شدم
یهو برگشت طرف میز با دیدن برادران شیایو جیغ زد که دستم رو گرفتم جلو دهنش
+جیغ نزد اسکل
دستم رو زد کنار و با چشم های گرد شده به ژان اشاره کرد و گفت
٪دوست پسرته؟
+وات؟
_چی شده؟
همه تعجب کردیم از حرفش چرا همچین چیزی رو گفت؟
واییی خاک توسرم محکم زدم تو پشونیم
یاد شرطی که با بک گذاشته بودیم افتادم
شرط این بود که هرکی دفعه بعد یا تنها میاد یا با دوست پسرش میاد و  متاسفانه هایکوان هم تو این شرط بندی بود
٪واقعا که باورم نمیشه شما دوتا عوضی دوست پسر دارین بعد به من نگفتین
+اشتباه متوجه شدی اونا...
٪خیلی بیشعوری ییبو
☆بک ما...
٪واقعا که از تو انتظار نداشتم
+دو دقیقه خفه شو تا بهت توضیح بدم
با داد گفتم بک هم خفه شد
با دستم بهشون اشاره کردم
+بردارن شیائو پسرای دوست بابام
٪منو خر فرض کردی اولن کجا بودن که من ندیدم دومن من توی خرو میشناسم تو حتی به مهمونی های رسمی یا دورهمی های دوسنای بابات نمیری بعد با بچه هاشون انقدر صمیمی شدی که اوردیشون بار اونم اینجا که مال خودته؟
وایییی خاک دوعالم تو سرت بک دهن لق عوضی
~چی اینجا مال توعه؟
_میشه بگین اینجا چه خبر؟
☆ییبو اینجا مال توعه؟ واقعا؟
حالا چه خاکی تو سرم بریزم از این ماجرا جز بک کسی خبر نداشت حتی هایکوان
٪وایییی گند زدم

The Circle of love Where stories live. Discover now