پنج

42 10 0
                                    

#حلقه_ی_عشق 🦋
پارت 5

٪واییی گند زدم
با صورتی که ازش آتیش میبارید نگاهش کردم
٪یی.... ییبو... از دهنم در رفت
+زندت نمیزارم😡
٪ییبو... واقعا از قصد نبود
☆ییبو میشه همین الان به من توضیح بدی اینجا چه خبره؟
با چشم هام برای بک خط نشون میکشیدم و در جواب هایکوان گفتم: +نه
☆تو غلط میکنی
+میشه....
☆نه
اوففف میدونستم تا بهش توضیح ندم ولم نمیکنه
+باشه......اولن که اینجامال من نیست یعنی کاملا
☆یعنی چی اونوقت؟
+یعنی اینکه من به صاحب اینجا کمک کردم که اینجا رو بخره

اره به خودم کمک کردم که اینجا رو بخرم
☆همین؟
+اره
☆نمیدونم چرا نمیتونم حرفت رو باور کنم
+باور کن راست میگم
☆با این حرفت دیگه کلا نمیتونم باورت کنم
~ااوف چه جیگری
همه با تعجب ژوچنگ رو نگاه کردیم که داشت به یک دختر نگاه میکرد
مثل بچه ای که به اسباب بازی جدیدش نگاه میکرد
با ذوق برگشت طرف برادرش:
~من رفتم
تا امد بلند بشه ژان پرتش کرد رو صندلی
_بشین سر جات
~ژان تو جدی میگی؟ اونو نگاه کن
_گفتم بشین سر جات من حوصله دردسر ندارم
~ژاااان
_همین که گفتم
بعدم جان لیوانش رو پر کرد سر کشید
بک نگاه شیطونی به دختره کرد که فکرش رو خوندم اون دختره به معنای واقعی یک هرزه بود و بخاطر پول حاضر بود هرکاری بکنه
بک صداش کرد
٪النا
«ژان»
اوففف امشب از اون شبا بود که قرار نبود تمـوم بشه
دو تا برادر داشتن با هم بحث میکردن که ژوچنگ با صدای بلند افکار کثیفش رو بیان کرد تا امد بره سمت دختره انداختمش رو صندلی واقعا حوصله دردسر نداشتم پسره بی جنبه
داشتم باهاش بحث میکرد که اون پسره یکی رو صدا زد
٪الینا
بعد این حرفش دختری با موهای مشکی بلند و یک لباس تنگ و کوتاه قرمز  پوشیده بود و به طرز چندشی راه میرفت امد سمتمون
💃به به ببین کی اینجاست مستر وانگ ییبو
بعد حرفش خودش رو چسبون به ییبو ییبو  هم بی توجه به اون نشست سرجاش و با لحنی سرد و خشکی گفت:
+بکش  کنار
💃ییبو من بعد مدت ها اینجا دیدمت این چه طرز برخورد با یک عاشقه؟
+برو تا یک چیزی بهت نگفتم
💃مثلا چی میخوای بگی؟
امد رو پای ییبو بشینه که ییبو کشید کنار
💃ییبـییبــــــــــــــــو
٪هی خوشگله وقت کردی بقیه رو هم ببین
💃تو چی میگی دیگه؟
و بک به ما اشاره کرد
دختر که تا اون موقع مارو ندیده بود با لبخند شیطانی مارو نگاه کرد
💃خب به هر حال من که نباید بخاطر یک نفر از بقیه بگذرم درسته؟
مثل گرسنه ای به ما نگاه میکرد که انگار سالهاست که غذا نخورده و الانم نمیخواد فرصت رو از دست بده
💃واییی از نزدیک جذاب تری
امد بالا سر وایستاد
بی توجه بهش بلند شدم پوزخندی زدم بهش که نیشش باز شد بعدم بهش تنه زدم رفتم اون ور نیشخند ییبو رو دیدم که داشت به دختره که مات و مهبوت نگام میکرد
💃هییی چی شد؟ چرا رفتی
بدون اینکه بر گردم گفتم
_زحمت نکش از من برای تو آبی گرم نمیشه
بلخره بعد یک ساعت دختره رفت منم رفتم سمت ژوچنگ که بریم تا رفتم ژوچنگ دستم رو گرفت گفت
~بیا به موقع امدی با بک میخوایم بازی کنیم
سوالی نگاهش کردم
که گفت
~میخوایم خوشبگذرونیم
+اوففف زود باش دیگه خسته شدم
٪نمیدونستم انقدر مشتاقی
+اگه میخوای چرت بگی من برم بالا
☆بالا چه خبره؟
+هیچی
☆ییبو
+هیییی منحرف میخوام برم بازی کنم

The Circle of love Onde histórias criam vida. Descubra agora