نه

59 15 1
                                    

#حلقه_ی_عشق 🦋
پارت 9 🍃🌸

^.....
+باشه منتظر خبرتم فعلا
&باز چی شد؟
+هیچی
با صدای گوشیم بهش نگاه کردم برام پیام امده بود
+لعنتی
کریس برام پیام فرستاده بود که اون شرکت عکاسی با شرکت رقیب من قرار داد بسته شرکتی که از ورود من به این صنعت تا الان تنها یک خواسته داشت اونم له کردن من بود
=ژان تو نمیتونی به ییبو جان کمک کنی؟
با حرف آقای شیائو سرمو جوری برگردودم که صدای مهره های گردنم رو شنیدم
وات؟اون به من کمک کنه؟نه نه همین جوریش دارن میکوبنش تو سرم  وایییی نه تورو خدا
-من....من خودم پروژه دستمه واقعا متاسفم ولی سرم شلوغه
=تو که پروژت آخراشه پس میتونی به ییبو کمک کنی
-آخه..
+نه نه من خودم درستش میکنم نیازی نیست شما به زحمت بیوفتین
&ییبو چرت نگو .....خودت الان گفتی تمام عکاس های ماهر قرار داد بستن
هایکوان که متوجه شده بود من دارم دست و پا میزنم که اینطوری نشه گفت:
☆خب بابا ژان هم یک عکاس ماهره من رزومه شرکت ژان رو دیدم مطمعنم کلی شرکت بهش پیشنهاد دادن
=آره دادن ولی هیچ کدوم قبول نکرده
&بیا خوردی؟
☆من دیگه حرفی ندارم.......متاسفم داداشی
+بابا گفتن که پروژه دارن سرشون شلوغه
&تو هم شنیدی که گفتن آخرای پروژه هست و به زودی تموم میشه مگه اینکه  مشکلت تو یک جای دیگه این ماجرا باشه
خدااااااایا الان سرم رو میکوبم تو تیزی دیوار از وسط چاک بخوره
&هوییییی...با توام مشکلی داری ژان کمکت کنه ؟
وچاقوی تو دستش که تا چند لحظه پیش باهاش استیک جلوش رو تیکه میکرد آورد جلوی صورتم
&اگه مشکل داری بگو خودم برات حلش کنم
دستامو به معنی تسلیم آوردم بالا گفتم:
+من شکر صنعتی بخورم اگه مشکلی داشته باشم.....اصلا کی میتونه مشکل داشته باشه وقتی شرکت به این خوبی و مدیر شرکت یک عکاس خیلی خیلی ماهر و حرفه ایه هست چرا باید مشکل داشته باشم
&آفرین عزیزم.....فقط شکر زیاد نخورد دیابت میگیری
و آخر حرفش بهم چشمک زد و برگشت طرف ژان
&پسرم این اصکله عرضه ی حرف زدن نداره باور کن تا حالا هرچی قرار داد بسته همون یارو پشت خط کریس بسته به عنوان منشی شخصی آقا یا داداشش کمکش کرده .......عزیزم شما موافقی؟
از چهره ژان معلوم بود که میخواد مخالفت کنه تا امد دهنش رو باز کنه باباش گفت:
=غلط کرده مخالف باشه ......منکه میدونم بعد تموم شدن پروژه اش میخواد بره تو غار تنهایش بشینه از اینورم مامانش رو حرص بده
&خیلی هم عالی .....دیدی چه سریع مشکل به اون بزرگی حل شد تازه با یک شرکت معروف و حرفه ای کار درست با مدیر جذاب و هنرمند بجای اون شرکتی معلوم نیست از کدوم جهنمی پیداش کردی قرار داد بستی
یهو کارد و چنگال رها کرد و گوشی منو ورداشت و رمزش رو زد
گوشی که نیست طویله است همه رمزش بلدن
بابا زنگ زد به کریس
&چطوری؟
^.......
&نه عمشم
^......
&خوب گوش کن ببین چی میگم ....یک قرار داد با شرکت....
با نگاهش از آقای شیائو پرسید اسم شرکت چیه ؟و آقای شیائو خیلی آروم زمزمه کرد
=شرکتXZ
&با شرکت XZتنظیم کن
^......
&بله بجای همون شرکتی که قرار دادش رو فسخ کرده ...بعد از اینکه از سفر برگشتیم میان برای بستن قرار داد...نه اصلا وقتی آماده شده  بفرست اینجا همینجا امضا میکنن
^.......
&به ییبو میگم برات آدرس رو بفرسته ....فقط نگاه کن تا زمانی که من بهت گفتم جواب این بزغاله رو نمیدی فهمیدی
^.... ‌
&هرچی هم بهت گفت بگو بابات گفته شکر اضافی نخور باشه؟
^.....
&آفرین پسر خوب حالا برو با خیال راحت استراحت کن
از حرف های بابام چشمام گرد شده بود بدونی که نظر من براش مهم باشه قرار داد بست از دست کاراش هنگ کرده بودم یعنی چی؟
&ییبووووو
با دادی که بابا زد تو جام لرزیدم خودم به پشتی صندلی چسبوندم و چشم های گرد شده و صدایی که توش ترس موج میزد گفتم :
+ب...بل.....بله؟!‌
&حواست کجاست؟یک ساعت دارم باهات حرف میزنم
+یک لحظه هنگ کردم ببخشید چی میگفتین؟
&داشتم میگفتم طرح هات کامله؟
+نه
&چییییییی؟
با داد دوباره بابا با صندلی به عقب پریدم
+بابا چرا ....‌چرا داد میزنی؟
&تو که طرحت کامل نیست غلط میکنی که با ژان قرار داد میبندی؟
+م....من‌؟
&نه من
+بابا شما خودت ....خودتون زنگ زدین به...
∆خوب بسه دیگه امدیم دوهفته از کار و اینا جدا باشیم و استراحت کنیم خب؟...پس تمومش کنید باشه؟
♡بله .....بله درسته بیاین دیگه درمورد این چیزا صبحت نکنیم
=خانم ها درست میگن الان فقط استراحته
&هر وقت برگشتیم من به حساب تو میرسم
و انگشت اشارش رو به حالت تهدید آورد بالا
چرااااا؟ چراااااا؟یکی الان بیاد به من بگه چرا من انقدر بدبختم هااااا؟ عه عه عه اشتهام کور  شد رفت حیف این غذا های خوشمزه اشتهام کور شد الان همشو اینا میخورن حیف میشه خاک تو فرق سرم بدبخت دو عالم شدم بعد میگم حیف غذاها حیف منم که قرار پوستم کنده بشه
همین طور با خودم درگیر بودم که صدای گوشیم بلند شد گوشیم ورداشتم دیدم  کریس برام پیام فرستاده رفتم تو صفحه چتم دیدم یک ویدیو برام فرستاده با بیخیالی زدم روش
《۳ثانیه بعد》
+یااااااااااااااحضرت جومونگ......نفرین عامون بر تو ......‌الهیی بری زیر تریلی مثل تخم خش خاش پاش پاش بشی.....
چشمامو بسته بودن و فقط هرچی به زبونم میومد با داد میگفتم
با احساس دستی رو شون به سرعت چشمامو باز کردم و به شدت تو جام تکون خوردم و دوباره جیغ کشیدم
هنوز نفس نفس میزدم که دیدم هایکوان با صورتی نگران جلو پام نشست و دستم رو تو دستش گرفت
☆ییبو خوبی؟ چی شد یهو؟چی دیدی که اینطوری شدی؟
《۳ثانیه قبل》
زدم رو روش که باز نشد  دیدم هنوز کامل دانلود نشده زیرشو خوندم که نوشته بود بزغاله قرار داد تا فردا ظهر آمادست زودتر آدرسو بفرست در ضمن زیاد شکر نخور دیابت میگیری 😂😂😂

The Circle of love Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz