What's the meaning of life after you?
شرکت بزرگ TLRC، همونجایی که کریس فقط تو رویاهاش میتونست ببینه، اما با اتفاقی که براش افتاده اون شور و اشتیاق بی حدو اندازش به درد و ناراحتی تبدیل شده بود.
با اینکه درد پا و کمرش کمتر شده اما سرو وضع خاکی و موهای بهم ریختش چیزی نیست که برای حضور توی این شرکت قابل قبول باشه، از موتور پایین میاد و به مردی که تا اینجا رسوندش تعظیم میکنه:ممنونم از لطفتون فقط من پولی همراهم ندارم که بدم.
و شرمنده سرشو پایین میندازه.مرد لبخندی به کریس وارفته میزنه و با رویی خوش: برو پسرجون، روز خوبی داشته باشی.
و به سرعت گازشو میگیره و میره.
نگاه وا رفته و کشتی هایی که به نظر غرق شده بود به سمت ساختمون بزرگ و عظیم شرکت که به رنگ طوسی و ابی کمرنگ طراحی شده بود می افته، با شکوه و خاص، فضای روبروش کاشی کاری های زیبایی شده و هیچ درختی تو محوطش نداره. دوتا ابشار و دریاچه کوچیکی سمت راست و چپ محوطه قرار داشت.
ساکت و خلوت، هیچ کس در رفت و آمد نبود، محو تماشای عظمت ساختمون درداشو فراموش میکنه، خورشید از لابلای ابرای گرفته کم کم سرباز کرده بود و نسیم خنکی صورت خاکی کریس رو نوازش میکرد.
روبروی شرکت خیابون عظیم و خلوتی که اطرافش هیچ مجتمع مسکونی و یا مغازه ای نبود، از پله های ورودی بالا میره و به در بزرگ و شیشه ای که از سمت بیرون داخل شرکت معلوم نیست میرسه. یه باجه کنار در بود که با نزدیک شدنش به در صدایی ازش بلند میشه: کد احراظ هویت رو وارد کنید.
مانیتوری کنار باجه قرار داشت که باید کد رو واردش میکرد، یه لحظه هول میشه، جیب شلوار و بعد جیب کتشو میگرده تا پاکتی که موقع پر کردن فرم های اولیه بهش دادن رو از جیب کتش پیدا کنه، بازش میکنه و کد رو از بالای صفحه میخونه و وارد میکنه.
-احراز هویت شما تایید شد.
و در شرکت باز میشه، هر کسی به همین راحتی ها نمیتونه وارد این شرکت بشه!
و اصلا توقع نداشت با همچین سالن شلوغی که افراد زیادی درحال رفت و آمد بودن مواجه بشه.
ظاهر همه با کت شلوار مشکی و پیرهنی سفید، مثل اینکه فقط رنگ کرواتاشون باهم فرق داشت، سرمه ای، قهوه ای، سبز تیره و زرشکی که توجه کریس رو حسابی به خودشون جلب میکنه. هرکسی سرش تو کار خودش بود جوری که حتی نمیتونست ازشون سوالی بپرسه، به هر حال چند قدمی جلوتر میره تا به باجه میز منشی میرسه، سعی میکنه خودشو کنترل کنه و مضطرب نباشه، دیدن همچین عظمتی هرکسی رو مضطرب میکنه، نفسی عمیق میکشه و نگاهشو به منشی زنی که کرواتی سرمه ای رنگ داشت میسپاره، منشی متوجه اون میشه و لبخندی سرد به کریس میزنه:چه کمکی میتونم بهتون کنم؟
بدون اینکه حرفی به زبون بیاره پاکت رو روی میز منشی میزاره، با نگاهی متعجب خیره به موهای آشفته و سرو وضع خاکی کریس می افته، آهسته پاکت رو باز میکنه:آسانسور دست راستتونه، به طبقه چهارم برید، البته بهتره قبلش یه نگاه به خودتون تو ایینه بندازین.
و پاکتو بهش برمیگردونه. اما کریس حسابی خجالت کشید، سرشو پایین میندازه و فقط به سمتو اسانسور شیشه ای که داخلش از بیرون مشخص بود میره.
هیچ کس از ساختمون خارج و یا داخل نمیشد، عده ای از پلها بالا پایین میرفتن و بعضی ها هم مثل اون منتظر آسانسور ایستادن.
دکمه اسانسور رو لمس میکنه و منتظر میمونه تا اسانسور از طبقه هشتم به طبقه ای که بود برسه و همینجور به اطراف و کارکنان نسبتا زیادی که از یه شرکت خصوصی معمولا همچین جمعیتی بر نمیومد خیره میشه... همه چیز نظمی کامل داشت و مرتب بود.
اسانسور میرسه و در باز میشه...داخل میشه و طبقه چهار رو میزنه.بعد از ثانیه هایی به طبقه چهارم میرسه و در باز میشه. سالن متفاوت با سالن طبقه صفر بود...درهای زیادی اطراف سالن مربعی شکل دیده میشد و چندتا میز جلوی هر در قرار داشت و با تعجب به سمت یکی از میزهایی که منشی مردی نشسته بود میره و اون مرد تا کریس رو میبینه متوجهش میشه.
کریس: ببخشید دسشویی کجاست
مرد با تعجب: این طبقه دسشویی نداره
چهرش درهم میره و با حالی آشفته تماشاش میکنه.
منشی تلفن روی میزشو بر میاره و تماسی میگیره: کد 34280 اومده قربان... چشم...چشم.
و تلفن رو قطع میکنه و نگاهی به کریس که محو تماشای اطراف بود میندازه: منتظر بمونین الان میان... و به سر وضع اشفته کریس نگاهی تمسخر امیز میندازه.
کریس گوشهی دیوار می ایسته و دستشو روی جاهای خاکی لباسش میکشه و سعی میکنه اونارو تمیز کنه...درحال ور رفتن با موهای اشفتش بود که صدایی میشنوه
بحنی جدی: اقای کریس وو؟
و با لبخند دل نشینی به اون نگاه میکنه.
کریس هول میشه و با لحنی متعجب: سلام...
سهون جلو میاد و به اون دست میده و رفتاری گرم و خوش باهاش داره.کروات سهون به رنگ سبز تیره بود.
کریس کمی مضطرب شده: من متاسفم که سر وضعم اینجوریه ... تو راه با یه عوضی که خلاف می اومد تصادف کردم.
سهون با همون جدیت: این دفعه اشکالی نداره...فقط ظاهر برای ما خیلی اهمیت داره...به سالن رختکن میریم تا یونیفرم مخصوصت رو بپوشی.
شنیدن این حرف برای کریس حسابی لذت بخش بود. سوار اسانسور میشن... با تعجب به سهون نگاه میکرد، اصلا حرفی اضافه نمیزد: اسم شما چیه ؟
سهون با لحنی خشک: اوه سهون
ابرویی به بالا تاب میده و با لحنی سرخوش: من دقیقا چه کاریو باید انجام بدم اقای اوه ؟
نه نگاهی به کریس میندازه و نه حرفی به زبون میاره، تا بلاخره به طبقه دوم میرسن.
طبقه دو خلوت بود، بی روح و رنگ و سفید،درهایی پهن و بزرگ. مانیتورای زیادی روی دیوار بود و هرکدوم مختصات محلیای رو نشون میدادن که کریس اصلا و اصلا متوجه معنی شون نمیشد و این خودش اصلا خوب نبود.
به سمت دری که ته سالن قرار داشت میره و دستشو روی اسکن دستی که کنار در بود میزاره تا شناسایی بشه.
احراز هویت کد 0051
و در باز میشه، اما داخل اتاق دیده نمیشد، به شدت تاریک بود و سهون نگاهشو به کریس متعجب میسپاره و بعد وارد اتاق میشن.
قفسه هایی بلند و کشیده که شماره هویت هر شخص روش نوشته شده بود و سهون به سمت یکی از قفسه هایی که شماره نداشت میره،
درشو با کد ورودی کریس باز میکنه و لباس رو از کمد بیرون میاره و به کریس میده: اینارو بپوش و لباس کهنتو دور بنداز فقط قبلش پاکت مشکی رو به من بده.
لباس رو میگیره و پاکت اطلاعاتش رو از جیبش درمیاره و به اون میده. سهون پاکتو میگیره و داخل کمد میزاره، و شماره هویت کریس روی در کمد ظاهر میشه.
با اشتیاق لباس رو میگیره و به سمت اتاق پرو میره، چراغش روشن بود انگار که از قبل اماده بوده!
وارد اتاق میشه و زیپ کاورو باز میکنه و دستشو روی پارچه نرم و لطیف لباس میکشه، به نظر بهترین جنسیه که تو عمرش دیده. همین کت شلوار چند هزار دلار می ارزه. داخل ایینه نگاهی به خودش میندازه، واقعا سر وضعش خراب بود. کت و شلوارشو درمیاره و پیرهن سفید و نوشو به تن میکنه. این اولین باره همچین لباس شیک و گرون قیمتی رو تنش میکنه و بابتش حسابی ذوق زدس. کتش، شلوارش و حتی کفش ها کاملا خاص و منحصر به فرد بودن، اماده میشه و ذوق زده به خودش نگاه میکنه... با موهاش ور میره الان زمان مناسبی برای مرتب کردنشه، که صدای در زدن میشنوه
-لطفا یکم سریعتر
کریس که دستپاچه شده بود:الان میاام.
و در آخرکروات سرمهای رنگش، البته که کریس بلد نیست ببنده و فقط دور گردنش میندازه.
لباسای خودشو داخل کاور میزاره و درو باز میکنه.
سهون با نگاهی جدی: کرواتتو چرا نبستی؟
کریس با لحنی شرمنده: راستش بلد نیستم
نزدیک کریس میشه و با همون جدیت کرواتو براش میبنده
کریس از بابت اینکار حسابی خوشحال شده بود: ممنونم
-لباسارو بنداز داخل سطلی که ته سالنه
اما اینلباسای قرضی رو هرچی همکه باشه باید به صاحبش برگردونه: نه اگه میشه میخوام اینارو با خودم ببرم
ابرویی به بالا تاب میده و به سمت در حرکت میکنه
دوباره به سمت آسانسور، وارد طبقه پنجم میشن
کریس:خب من دقیقا باید چه کاری انجام بدم ؟
سهون ابرویی کج میکنه: این طبقه میبینی
و در باز میشه
از در آسانسور بیرون میان و وارد راهرو تاریک که با دیوار های شیشه ای که نور چراغ از دیوارها عبور میکرد و سالن نسبتا تاریک بود.
با هر قدمی که بر میدارن چراغ دیوار کنارشون روشن و بعد خاموش میشد.
به اتاق مورد نظر میرسن و سهون اسکن دستشو انجام میده و تایید میشه و بعد دست کریس رو روی اسکن میزاره تا دست اون هم شناسایی بشه.
کد احراز هویتش ثبت شده بود و دست اون هم برای ورود به اتاق تایید میشه.
بعد از اسکن دست کریس و تایید هویت اون از سمت دستگاه در اتاق باز میشه، اتاق تاریک و آرومه، بیشتر ادم خوابش میگیره، با ورود اونا رایانه های میز روشن و صدای زنی تو اتاق میپیچه،
-بهای امروز ... یک میلییونو چهارصدو بیستو پنج
-هدف ما بزرگتر شدن قدرت شرکت است
-به شرکت ما خوش امدید کریس وو
-به سمت میز خود رفته و لیست افرادی که توسط مرگ طبیعی یا بیماری کشته شدن رو جدا کنید!
کریس با تعجب به سهون نگاهی میندازه: لیست افراد مرده؟ مگه اینجا سرد خونس؟
همچنان با همون جدیت: میشه به عنوان ورودی به شرکت در نظر بگیریش...ما میخوایم افرادی که سالم بودن رو جدا کنیم تا توسط بیمارستان اجزای بدنشون رو به افراد مستحق بدیم و اونا باید خانواده هاشون شناسایی بشه تا پولی هم به اونا برسه وگرنه کارمون انسان دوستانه نیست!
حسابی از بابت حرفای سهون ذوق زده شده بود، احساس میکرد قراره تو کار خیر بزرگی سهیم باشه: واو، دمتون گرممم هیچکس این روزا از این کارا نمیکنه.خیلی خوشحالم که منم تو این کار سهیمم.
لبخندی مصنوعی به چهرش میشینه: میزت اونجاس.لیست و همه چی داخل کامپیوترت هست.همه چیز امادس هروز صبح به اینجا میای و کارهایی که گفته میشه رو انجام میدی. تا روزی که رییس شخصا ماموریتت رو مشخص کنه. کسایی که تو این سالن هستن، پنج نفر که ساعت مشخصی برای ورود و خروجشون اعلام شده، همه چیز توسط دوربین کنترل میشه پس مراقب باشید و اینکه ...سر تایم وظایفتون باید تموم شده باشه اگه دیر انجامش بدید اخراجین.این مرحله پنج روزس و سر زمان خودش انجام میشه و اگه موفق به اتمامش بشین، با رییس ملاقات میکنین و کارمند این شرکت خواهید شد. هر روز راس ساعت هشت اینجایید نه دیرتر و نه زودتر ...احراز هویتتون جلوی در انجام میشه.
خب اتاق در اختیار توعه،شروع کن...امروز زیاد وقتی نداری از فردا کارتو شروع کن و سریع باش.
چند قدمی به عقب برمیداره.
اب دهنشو محکم غورت میده و نگاهی که مدتی طولانی سهون رو تماشا میکرد، به میزش میسپاره و به سمتش میره. صندلیشو میکشه و پشتش میشینه. کامپیوتر های پیشرفته و گرون قیمت و کاغذ خودکار روبروش...کریس باید کار کردن با کامپیوترو بلد باشه وگرنه نمیتونه اینجا کار کنه!
دستی روی کیبورد سفید و ظریف روبروش میکشه، همه چیز به نظر نو میومد، دوباره نگاهی به سهون که مثل برج زهرمار ایستاده بود میندازه: اگه سوالی داشتم کجا میتونم پیداتون کنم؟
سهون لبی تر میکنه و با لحنی جدی: ساعتی که روی میزه، همیشه به دستت باشه، کد من رو واردش کن تا بیام پیشت!
یه ساعت هوشمند، روشنش میکنه و اسم و فامیلش اولین چیزیه که رو صفحه ظاهر میشه...
سهون: این ساعت مخصوصه توعه و با اثر انگشت تو باز میشه. ترجیحن بهتره دست کسی جز خودت نباشه...همیشه مچت بزار حتی زمان خواب. برای امنیت بیشتر افراد شرکته و حفظ جونشون...با هرکسی کار داشتی کدشو میزنی و اگر کسی کد تورو بزنه جایگاهی که هستی مشخص میشه و ویبره میره ساعتت.
کریس به شدت ذوق زده شده بود و اصلا توجهای به موضوعات دیگه نمیکرد، با خوشحالی از سهون تشکر میکنه: ممنونم ازتون...خیلی خوشحالم که همچین جایی هستم .مطمعن باشید پشیمون نمیشید.
سهون لبخند سردی به اون میزنه و کریسو با لبخند و خوشحالیش تنها میزاره.
سهون، از در خارج میشه و اهسته قدم برمیداره به سمت اسانسور ...

KAMU SEDANG MEMBACA
Anonymous
Romansa✨Story name: Anonymous ✨Writer: @MariaRedfield ✨Couple: Chanlu, Chanbaek, Krisho, Kaisoo, Secret...! ✨Genre: Smut, drama, action, romance, crime 📎خلاصه : بیونگهون و جیوون پدر و مادر لوهان و چانیول، به مشکلاتی بر میخورن که مجبور میشن از خودشون و...