این رودخانه های پاییزی، تنها چیزی هستن که حرفای منو به خاطر میارن، من گفتم که همه چیز را به شما میسپارم، چرا که هیچ همراهی ندارم...
"Past time"
سهون: من بلاخره کار پیدا میکنم و به پدرت نشون میدم که عرضه اینو دارم تا دختر یکی از ثروت مند ترین بیزینس من های دنیارو مال خودم کنم!
اعتماد به نفسش قشنگ بود، هرچند اهمیتی به این حرفا نمیداد، پوزخندی از روی تمسخر میزنه و با لحنی تند: خوب بلدی تخیل کنی...اما این احمقانه ترین اتفاقیه که میتونه بی افته، حتی اگه پدرم قبول کنه این منم که تا اخر عمر بیهودت جلوی راهتو میگیرم!
مطمعن بود همچین واکنشیو ازش میبینه، کینه و تنفرو تو چشمای جین هی به وضوح میدید و از روی خشم دستاشو بهم می فشرد: نه تو و نه پدرت هیچ کدوم نمیتونین مانع من بشین، بلاخره بهتون نشون میدم، نشون میدم همتون اشتباه میکردین و این شمایین که به پام می افتین!
خم به ابروهاش نشسته بود و تمام وجودش فریاد خشم از سهون میکشید، هیچ وقت ازش خوشش نمیومد، شاید مقصر هر بلایی که سر خانوادشون اومد بود رو از سهون میدید، بدون گفتن کوچکترین حرفی پشتشو به سهون میکنه و سوار ماشین گرون قیمتش میشه، راننده درو براش میبنده و پشت فرمون میشینه، سهون خیره به چهره خشمگین جین هی شده بود درحالی که اون کوچکترین نگاهی بهش نمیکرد، اما نگاه سهون معنی از درد و عذابی که به خاطر اونا کشیده بود میداد، حتی حلقه های اشک تو چشماش جمع شده بود و خیره به فاصله گرفتن ماشین...فکر میکرد...فکری برای انتقام، و یا تغییر برای زندگی که هرگز حقش نبود.
هیچ وقت حقش نبود، سهون جاهایی رفته و حرف هایی شنیده که شاید هیچ کس تاب و تحملشو نداشته باشه، اون میدونه باید چیکار کنه، اما نمیدونه که آیا وقتش رسیده...کسی هست در میون آشوب و آتشی که قراره به پا کنه دستشو بگیره، همایتش کنه، و یا باید خودش قدم هاشو برداره
متفاوت تر از هر زمان...به سمت همون جاهایی که هیچ کس تاب و تحملشو نداره...-من به خاطر یه ویژگیته که بهت دلبسته شدم! وقتی تو چشمات خیره میشم, صداقتت رو با تمام وجودم احساس میکنم...
"The End"
به سختی از رختخواب گرم نرمش بلند میشه، به هرحال اولین روزه کاریشه و باید سره وقت برسه، کشو قوسی طولانی به بدنش میده و چشمای خابالوشو به سختی باز میکنه. بدون اینکه رو تختیشو صاف کنه مثل کسی که تلو تلو میخوره به سمت یخچال میره، طبق معمول چیزه زیادی برای خوردن نداره و مثل همیشه فقط تخم مرغ با نون تست میتونه گزینه مناسبی باشه، نگاه بی حوصلش به سمت کت شلوار جدید که به چوب لباسی پشت در دستشویی آویزونش کرده، می افته. دوستش داشت، خیلی هم بهش میومد، مخصوصا رنگ کرواتش. شوروشوق بی حد و اندازهای تو بند بند وجودش احساس میکرد اما الان به قدری خوابش میومد و از این که هرروز باید پنج و سی دقیقه صبح بیدار شه خیلی شاکیه و اگه کسی سمتش بیاد یه دعوای اساسی تو پاچش رفته، اما باید عادت کنه. این که چیزی نیست، به خیلی چیزای تازه باید عادت کنه...
به نظر روحیه کریس کاملا مناسب همچین کار و شرایطی میومد، خودشم راضی بود و برخورد سهون رو خیلی صمیمانه با خودش میدید برای همین خیلی نگران نبود، میدونست همه چیز قراره خوب پیش بره و به زودی پول زیادی به حسابش واریز میشه. تلاش هاش برای ازدواج با جنی بود و دوستش داشت، تمام زندگیش بود، زندگی که همیشه همینطوری میگذشت و حتی تصمیم داره با اولین حقوقش یه هدیه حسابی برای اون بگیره.
_________________________________________

KAMU SEDANG MEMBACA
Anonymous
Romansa✨Story name: Anonymous ✨Writer: @MariaRedfield ✨Couple: Chanlu, Chanbaek, Krisho, Kaisoo, Secret...! ✨Genre: Smut, drama, action, romance, crime 📎خلاصه : بیونگهون و جیوون پدر و مادر لوهان و چانیول، به مشکلاتی بر میخورن که مجبور میشن از خودشون و...