part 9

1.3K 170 41
                                    

چنل تلگرام

@SKZ-8Some

بعد از خرید لباس برای پدر و مادرش ، به سمت خونه اش حرکت کردن .

به محض ایستادن ماشین هیونجین ، قبل از اینکه ماشین خاموش بشه ازش پیاده شد و مثل یک کودک 3 ساله شروع به دویدن کرد .

هیونجین متعجب ماشین رو خاموش کرد و ازش پیاده شد و نگاهش رو به فلیکس که اینقدر کودکانه داشت زنگ می زد ، داد .

خنده ای کرد و تمام پاکت ها رو از توی ماشین برداشت و دنبال فلیکس راه افتاد .

تا کنار فلیکس ایستاد ، مینهی در رو کفگیر به دست باز کرد .

فلیکس جیغ دخترانه ای کشید و وحشیانه ولی با احتیاط مادرش رو بغل کرد و گفت : مامانیییی .. پسر دست گلت اومده .

مینهی خنده ای کرد و محکم دستاش رو دور کمر باریک پسرش حلقه کرد و لب زد : سلام عزیزدل مادر .. خوبی پسرم ؟

هیونجین لبخندی زد و برای اینکه مینهی رو متوجه خودش بکنه ، لب زد : سلام خانم لی ... هوانگ هیونجین هستم .

فلیکس از توی اغوش مادرش خارج شد و شونه به شونه ی هیونجین ایستاد .

به وضوح سفت شدن دست مادرش دور کفگیر رو دید .

هینی کشید و گفت : مامان .. هیونجین و من امشب مراسم نامزدیمونه پس اگر بزنیش باید پول بدیم چون مامانش مثل تو که روی من حسابی روش حساسه .

مینهی اخمی کرد و گفت : یادت که نرفته شرط قبولی من و پدر برای ازدواج زدن داماد بود .

با چشم های گشاد شده اول به مینهی و بعد به فلیکس نگاه کرد و گفت : فلیکس ؟

و همون لحظه مینهی با نوک دمپایی خونه ای های گل گلیش زد توی ساق پاش .

اهی کشید و خم شد و شروع به نوازش پاش کرد .

مینهی با حرص از اینکه قراره پسرش رو این فرد ازش بگیره ، دستش رو به کمرش گرفت و مثل پنگویین به سمت هیونجین رفت .

کفگیر رو بالا اورد تا بزنه توی سر هیونجین که فلیکس گفت : مامان .. لطفا به هیونجین کاری نداشته باش .

مینهی اخمی کرد و به پسرش که داشت به هیونجین کمک می کرد که بلند بشه چشم دوخت .

به محض بلند شدن از روی زمین ، پاکت ها رو روی به روی مینهی گرفت و مردانه لب زد : براتون هدیه اوردم خانم لی .

مینهی برای یه لحظه تمام اتفاقات دقیقه و حتی ثانیه ی قبل رو فراموش کرد .

با لبخندی دندون نما پاکت ها رو گرفت و همانظور که وارد خونه می شد لب زد : مرسی داماد قشنگم .. فلیکس چرا دعوتش نمی کنی بیاد تو ؟

start agian [کامل شده]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora