قابل توجه ریدر های محترم:
- تمامی مکان، زمان و ارگان های ذکر شده در داستان، در دنیای حقیقی وجود دارند و اطلاعات علمی و پزشکی کاملاً صحیح میباشد.
- بخش های اسمات در داستان بسیار کم هستند و قبل از شروع، علامت زده شدهاند. کسانی که علاقهای به صحنه های اسمات ندارند میتوانند آن صفحات را رد کنند.
- اپیفانی یک داستان تخیلی میباشد و تنها از اسامی گروه بیتیاس برای نامگذاری و تصور بهتر مخاطب استفاده شده است. لذا از تمامی کسانی که این داستان را مطالعه میکنند خواهشمندم داستان را با دنیای واقعیت پیوند ندهند.
- و در آخر نویسنده ی داستان اپیفانی یا عشق گمشده، L_Aylin (آیلین) بوده و پارت های این فیکشن فقط و فقط در چنل تلگرامی مونلایت فیکشن و فول پارت آن در سایت فضاییها آپلود شدهاست؛ لذا هرگونه کپیبرداری چه بدون ذکر چه با ذکر نام نویسنده و منبع، از نظر شرعی و عرفی حرام بوده و پیگرد قانونی دارد. از تمام عزیزان خواهشمندم در صورت مشاهدهی کپیبرداری به ما اطلاع دهند.
باتشکر از حسن توجه شما
آیلین-تقدیم به ماه شب های تارم؛
پروانهای اوج گرفته بر روی گل های وجودم؛
کبوتری در دل آسمان دلم؛
کسی که بههنگام ناامیدی از همه ی انسان های اطرافم و ضربه خوردن از نزدیکترین دوستانم، بار دیگر، عاشقانه، معنی کلمه ی دوست و رفیق را به من یادآوری کرد.
تقدیم به بهترین دوست زندگیام که فقط او شاهد راز های وجودم و چهره ی واقعی من بود؛
تقدیم به یوفوریای زندگی من؛
تقدیم به بانی کوچولو:)!سخن نویسنده:
سلام!
به شهر کوچک اپیفانی خوش اومدی.
این شهر، خیالی و خیلی کوچیکه. راستش...امیدوارم از اینکه توش پا گذاشتی هرگز پشیمون نشی دوست عزیزم.
کشتی تازه راه افتاده ی اپیفانی، داستان عشقی گمشده رو روایت میکنه. عشقی که درد و دشمن کم نداره. عشقی که سختیِ جوش خوردنش به اندازه ی کندن یک کوه از جاشه.
فقط خواستم بگم، امیدوارم ازش لذت ببری و با هر خطش، حال دلت خوب بشه.
خب دیگه با این شهر کوچیک و اهالی باوفاش تنهات میذارم.
دوستت دارم و به امید دیدار تا پهلو گرفتن کشتی داستان!خواهش میکنم خانم کارتر! من باید درمورد خواهرتون بیشتر بدونم.
زن درحالیکه سعی میکرد در را ببند، با بغض و گریه فریاد کشید:
- خواهر عزیز من؟! اون مدت زیادیه که مرده. شما کره ای ها چی ازش میخواید؟ روحشم تنها نمیذارید؟ محض رضای خدا بذارید یکم روحش در آرامش باشه.
سوکجین، پایش را اهرم کرده بود تا در بسته نشود. با التماس پاسخ داد:
- کارتر شی! من اصلا نمیدونم دارید از چی حرف میزنید. من فقط کتاب رِیزِن دیتِر(این لغت در زبان فرانسوی بهمعنی دلیلی برای زندگیست)رو خوندم. سرنوشت خواهر شما بود و میخوام بیشتر درموردشون بدونم.
زن، از زور ورزی با او خسته شده بود. آخر زورش به او نمیرسید و در بسته نمیشد. به محضی که از پشت در کنار رفت؛ جین وارد خانه شد.
زن میانسال روی پارکت های خانه اش زمین افتاد و شروع به گریستن کرد. سوکجین، کنارش نشست. دستش را روی کمر زن کشید و آهسته گفت:
- متأسفم کارتر شی! من متأسفم فقط...من راه زیادی رو از کره به اینجا اومدم. باید درموردشون بدونم. لطفا!
زن با هقهق گفت:
- خواهر من...اون مرد کرهای رو نکشت. همین!
أنت تقرأ
꧁𝖤𝗉𝗂𝗉𝗁𝖺𝗇𝗒-𝗦1꧂
أدب الهواةبوی کارامل و قهوهای که در خیابانهای منتهی به ایفل گیرندههای بویایی هر کسی را نوازش میکرد؛ عاشقانههای ادبی دختری اوکراینی و پسری که به شوق او نفس میکشید... تنها چیزی بود که قرن ۱۹ را به تصویر میکشید. کیم تهیونگ پسر نوازندهای اهل کره جنوبی بود...