PART.1

3.1K 301 1
                                    

____________________________________

Taeyung pov:

اولین باری بود که در این حد عصبانی بودم
از همه متنفر بودم هم از خودم هم از بقیه ؛
اون کسی بود که سعی کرد بهم دست درازی کنه درصورتی که برادرم بود ولی پدر حرف اونو باور کرد

چطوری تونست از پسر کوچیک خودش اینطوری بیزار باشه

با سرعتی که حتی نمیدونم از کجا اومده بود خودمو به بار رسوندم و با چشمکی از جانب بارمن متوجه شدم هرزه هارو اماده کرده
اون بار من بود پس حتی حق اعتراض نداشتن
به سمت اتاق انتهای راهرو رفتم و در باز کردم که با چهارتا دختر سفید پوست روی تخت روبرو شدم
به جلو قدم برداشتم و با تخسی چونه یکی از برده هارو توی دستم گرفتم

_هممم اسمت چیه هرزه ...؟

_ا..اسمم یورا
پوزخندی زدم و با علامت بهشون فهموندم که دست به کار بشن
شروع کردن به در اوردن لباسام و همزمان روی تخت خوابیدم و شروع کردن به مک زدن جای جای بدنم
دستم رو سمت موهای دختری که کنارم در حال مک زدن نیپلم بود بردم و کشیدمش سمت صورتم و وحشیانه شروع کردم به بوسیدنش به طرز دردناک ناله هاش توی دهنم خفه میشد ولی حق اعتراض نداشت
از خودم جداش کردم و به شاهکارم خیره شدم
لب هاش برجسته شده بودن
با حس تحریک شدنم به دیک در حال ساک زده شدن توسط دختری که اسمش یورا بود

_خب یورا انگار داری ازش لذت میبری میدونی که این خوشی رو مدیون کی هستی ؟
_بله ارباب این رو مدیون شما هستیم
و به کارش ادامه داد
همزمان که در حال بوسیدن لب هاشون بودم
و یکی پس از دیگه روی عضوم مینشستن و این کارشون که لحظه به لحظه به اوج خودشون نزدیک میشدن باعث میشد تا دلم بخواد تا خود صبح توی دهنشون کام کنم

پس دریغ نکردم و بدون توجه به چهره های بهت زدشون دست یکی از دخترارو گرفتم و روی تخت درازش کردم و بدون اطلاع قبلی عمیق اوردش شدم
_اهه.. ارباب این عالیه ..اهه

به چهره های بقیشون نگاه میکردم که انگار حسرتی توی چهرشون باشه نگاه میکردن

با بی توجهی و سردی لب زدم
_نگران نباشید تا صبح اینجا ارضا میشید
که همزمان گفتن:
_ از لطف شما ممنونیم ارباب شما خیلی خوبین

باحس نزدیکی تند تر حرکت کردم و این باعث لذتودوبرابر دختر میشد
_اههه ...هاه ارباب ... سریع تر سریع تر

_من از تو دستور نمیگیرم
و با سرعت عضوم رو ازش خارج کردم و روی شکمش خالی شدم
و بلند شدم و سمت کاناپه وسط اتاق رفتم که با تعجب نگاهم کردن

_راحت باشین دخترا من دارم تماشا میکنم فقط با هم دیگه بازی کنید و از اون وسایل استفاده کنید تا زود تر ارضا بشید

مشغول خوردن شراب تو دستم شدم و با شهوت بهشون نگاه میکردم

دوساعت بعد ]

چشم هام رو باز کردم
آه چند ساعت اینجا بودم برده ها کجان که نگاهم به ساعت دادم‌
با حس سر گیجه و درد وحشتناکی توی سرم بلند شدم و به سمت خروجی بار رفتم و سوار ماشین شدم
و حرکت کردم با به یاداوردن خونه
مسیر به سمت خیابون اصلی تغییر دادم
با درد توی سلول های مغزم تصمیم گرفتم زود تر به خونه برسم پس سرعتم بیشتر کردم
تقریبا داشتم به عمارت نزدیک میشدم که با به یاداوردن مسکن های توی ماشین لحظه چشمم رو از خیابون گرفتم و دنبال قرص گشتم
که با پیدا کردنشون سرم رو بالا گرفتم
ناگهان با دیدن جسمی که باماشین چند متر فاصله داشت و بعد لحظه ای صدای برخوردش با ماشین توی خیابون خلوت پیچید

ناباورانه از ماشین پیاده شدم و به سمت جسم زنی که قطعا جونی توی بدن نداشت رفتم و بهش خیره شدم
و همون موقع چند نفر اومدن و با اورژانس تماس گرفتن و وضعیت رو توضیح دادن

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆...Where stories live. Discover now