PART.20/The end of season one

1.7K 194 21
                                    


Jungkook pov :

بعد از اینکه شنیدم دخترمون مرده حالم بد بود عذاب وجدانی که با لجبازی دخترم رو از دست داده بودم مثل پرده بخشی از وجودم رو تاریک کرده بود

جونگهیون هم دست کمی از من نداشت
بعد ازاینکه مونا حرف های تهیونگ رو بازگو کرده بود
تصمیم گرفتیم به ضمانت خودمون از بیمارستان مرخص بشیم
پسرمون توی بغل مونا مثل فرشته بی بال خوابیده بود
اون قطعا یه فرشته بود چون به زیبایی لونایی بود که الان مشخص نیست در چه حالتیه

به عمارت رسیدیم که از داخل صدای جیغ و فریاد می اومد
با عجله وارد شدیم

هه جین روی زمین نشسته بود و گریه میکرد
به سمتش رفتیم

+چیشده

÷ارباب خداروشکر که اینجایید تهیونگ شی چند روزه که غذا نخورده الانم در اتاقش قفل کرده و تمام وعده های امروزش رو هم پس فرستاده

×به کارتون برسید

به همراه جونگ به سمت پله ها حرکت کردیم و جلو در اتاق تهیونگ ایستادیم
خواستیم در رو باز کنیم که متوجه شدیم‌در از داخل قفل شده

+تهیونگ در رو باز کن
و چند ضربه به در وارد کرد
×این در لعنتی باز‌کن

فایده ای نداشت با ضربه ای قفل در رو شکوندیم و وارد شدیم

لبه ی پنجره نشسته بود و همراه با سیگار و شرابی که توی دستش بود به محوطه عمارت نگاه میکرد

تکون ریزی خورد که متوجه حضور ماشد

_دختری که قرار بود صدای خنده هاش عمارت رو پر کنه الان دیگه نیست
کام عمیقی از سیگارش گرفت و پرتش کرد
_حتی فرصت نشد که چهرش رو ببینم
اینبار شرابش رو سرکشید و جام رو دیوار کوبید که شکست اما هنوز پایه جام شکسته شده توی دستش بود
_پس بهتره من هم برم پیشش

تکه شیشه رو به گردنش نزدیک‌کرد که به سمتش هجوم بردم و ازش گرفتمش در همین حین با لغزشی توی بغل جونگ افتاد
اما سریع خودش رو جمع کرد و به سمت کمد لباساش رفت

_منتظر بودم برگردین ؛دارم میرم و اینبار بدون اجازتون میرم

به طرفمون برگشت چهره ای که ما همیشه پرستشش میکردیم چه بلایی سرش اومده

_همین رو میخواستین مگه نه ؟حالا دیگه پسرتون کنارتونه و نیازی به من ندارید

×کافیه ،مسخره بازی هارو تمومش کن
_من خیلی وقته تمومش کردم فقط میخوام برم
+تو جایی نمیری

_به چه حقی به خودت اجازه میدی به من دستور بدی من دیگه نه خدمتکارتم نه عضوی از باندت که بخوای کنترلم کنی‌

×تهیونگ تو مادر بچه مونی ؛یادت نمیاد ... میگفتی توله مو ازم‌نگیرید
چهره سرد تهیونگ حال همه رو خراب میکرد
_مهم نیست
چمدون رو برداشت
_دیگه مهم نیست

+برو
×دیوونه شدی جونگ کجا بره ؟
+ولی‌ بهت اخطار میدم اگه رفتی بدون هیچ موقع اجازه نداری برای دیدن پسرمون برگردی

لحظه مکث کرد قطره اشکی روی گونش چکید
_من اون رو نمیخوام

دروغ میگفت هر لحظه دلش لَه لَه میزد تا ببینش اما باز این غرورمون بود که حکم میداد
×پس برو

Taeyung pov :

من تصمیمم رو گرفته بودم
داشتم توی اتیش انتخاب اشتباهم میسوختم اما دیگه راه برگشتی نداشتم
کیف رو زمین انداختم و دست هام رو باز کردم و به سمت جونگکوک و جونگهیون رفتم
دلم میخواست برای اخرین بار بغلشون کنم‌

×تو این راه رو انتخاب کردی زودتر بهش برس
برو تهیونگ

جونگهیون بهم نگاه نمیکرد اما نگاه جونگکوک پر از خواهش تمنا بود که لحظه ای از تصمیمم پشیمون بشم

به سمت در رفتم و لحظه ای صبر کردم و به اتاقی که تمام این دوماه توش گذروندیم و با به یاد اوردن خاطره های شیرین لبخند محوی زدم و رفتم

بدون توجه به بقیه از عمارت خارج شدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم
حتی هه سان هم میدونست دیگه قرار نیست من رو ببینه

Junghyun pov :

+اون رفت
×اره رفت ؛اصلا بره به جهنم اونم مثل بقیه هرزه ها

اما اون حرف قلب جونگکوک نبود
دقایقی از خنده های کوک میگذشت که قهقه هاش تبدیل به زجه های بلند شد

×لعنت بهش چرا باید همچین تصمیمی بگیره

و شروع کرد به شکستن وسایلی که به عنوان کادو از کشور های مختلف برای تهیونگ اورده بودیم

از در خارج شدم و به سمت باغ پشت عمارت رفتم
هیچ کس حق نداشت به اونجا بیاد پس روی زمین نشستم و با یاداوردی دقایقی پیش
قطره هایی روی صورتم میبارید مثل بارون بهاری
ای کاش اجازه نمیدادم از عمارت خارج بشه
کاش جرئت این رو داشتم که بهت سیلی بزنم و توی اتاقت زندانیت میکردم

(یه فکت هست که میگه :من هرجایی از دنیا که باشم بازم قلب و روحم مال توعه حتی اگه مجبور به ترک تو باشم‌تو قوی بمون ؛برای اینده ای که درد الانت تبدیل به خنده های بی وقفه فردا میشه تا دیدار دیگه؛ لطفا شادبمون )

🌙𝑳𝑶𝑵𝑨

________
پایان فصل اول اخطار /WARNING

ممنونم که تا اخر فصل اول کنارم موندین و حمایت میکنید

فصل دوم طی چند روز اینده شروع میکنم‌
و اگر که پیشنهادی راجع به فیک جدید دارید حتما بگید
خوشحال میشم که کامنت هاتون رو بخونم

ووت و کامنت فراموش نشه
لاو یو ال💋

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Oct 22, 2022 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆...Onde histórias criam vida. Descubra agora