⊹ 𝐏𝐚𝐫𝐭 2 ⊹

161 26 25
                                    

آخرین طرحی که توسط طراحانش برای پارچه سال طراحی شده بود رو بررسی کرده و نواقصش رو علامت زده و یادداشت کرد.

با فشردن دکمه‌ای روی تلفن میزش، از منشی‌اش خواست تا وارد دفترش بشه.

منشی بعد از تعظیمی به میز رئیسش نزدیک شد.

_ با من کاری داشتید رئیس؟

نامجون عینکش رو کمی به عقب فرستاد و برگه‌های توی دستش رو مرتب کرد و به منشی داد.

_ این طرح‌های پارچه‌ای که تایید کردم رو به تیم طراحی بده. چندتاشون نقص داشتن که اون‌ها رو مشخص کردم و ایراد کار رو گفتم. شماره پنج، پونزده و دوازده. بگو دوباره بررسی و بازسازی کنن.

منشی سری تکون داد.

_ بعدش هم برو طرح‌های فشنِ جوزف رو ازش بگیر و برام بیار. باید چک کنم که مدل‌هاش با پارچه‌های ما همخونی داره یا نه. آدرس هتل رو برات اس‌ام‌اس می‌کنم.

منشی تعظیمی کرد و برگه‌ها رو زیر بغلش گذاشت.

_ می‌تونی بری.

و به این صورت منشی رو از دفترش مرخص کرد.

به صندلی مشکی‌اش لمید و کمی گردنش رو به چپ و راست خم کرد.

نگاهش به سمت ساعت روی دیوار افتاد. به زودی تایم نهار کارمند‌ها شروع می‌شد. باید به هایون زنگ می‌زد تا با هم نهار بخورند.

لبخندی زده و موبایلش رو از روی میز برداشت تا با هایون تماس بگیره.

با پیام دیگه‌ای از شماره‌ای ناشناس مواجه شد. این روزها زیادی براش پیام می‌اومد.

مسیجش رو باز کرد و لبخند روی لب‌هاش خشک شد.

"نمی‌خوای که تنهاش بذاری نه؟ اون خیلی تنها و درمونده به نظر می‌رسه!"

عکسی که باهاش فرستاده شده بود تا حد مرگ نامجون رو ترسونده بود.

هایون انقدر داغون و درمونده چیکار می‌کرد؟ چه کسی جرأت کرده بود همسرش رو بدزده و همچین بلایی سرش بیاره؟

چهره هایون کاملا ترسیده و ناامید به نظر می‌رسید و زخمی کنار گونه‌اش وجود داشت.

به چه حقی به همسرش دست زده بودن؟

به سرعت از جا بلند شد و با اخم و ترسی که قلبش رو به لرزه دراورده بود از دفترش خارج شد.

با قدم‌های تند و بلند خودش رو دفتر هایون رسونده و منشی رو پشت میزش دید.

_ هایون کجاست؟

منشی متعجب از حضور مدیرعامل شرکت اون هم انقدر یکهویی جا خورده بود و فقط با چشم‌های درشتش به نامجون زل زده بود.

مرد تیره‌پوش با خشم مشتش رو روی میز دختر بدبخت کوبید.

_ گفتم لی هایون کجاااست؟

᭝‌ 𝐅𝐚𝐜𝐞𝐥𝐞𝐬𝐬 | بی‌چهـره Where stories live. Discover now