دستشو جلو برد.
دست پسر کنارشم جلو اومد.
انگشتای کشیده و استخونیش ، پوست حساس ساق دستشو لمس و به سمت و سوی انگشتاش پیشرفت کردن.
اون دستشو جلوتر برد."نترس..لمسش کن!"
با برخورد انگشت اشارش به سطح سرد و صاف موجود سبز رنگ روبروش هینی بسیار آرومی از میون لباش فرار کرد و عقب اومد.
اما پسر خندون این اجازه رو نداد!"اون بی آزاره..."
ایندفعه دست شصتشو روش کشید...سطح...صافی داشت!
مثل پلاستیک!
اما فرقش با پلاستیک لطافت و زنده بودنش بود~"برگ...اسمش برگه!"
لبای کدویی و کشیده پسر جوون حرکت کردن و کلمات رو به زبون آوردن..
"رنگ سبز رو دوست داری؟"
پلکی زد..
پردازش جملش آسون بود..
با نسیمی که زد کلمات رو کنار هم چید:
من رنگ صورتی رو دوست دارم."هو-هوم..درست مثل موهات~"
انگشتاشون میون هم قفل شد.
دستشو کشید تا راه بیوفتن..
چشمای خمار پسر به لباسش افتادن."لباساتو دوست داری؟"
نگاهشو به پیراهن آستین کوتاه و سرهمی پاچه کوتاهی که روش پوشیده بود داد:
لباس پوشیدن کار انسان هاست.شروع کردن بالا رفتن از پله های سنگی..پسر قد بلند تر به گیاهای سر راهشون رو کنار میزد.
"کی گفته؟...اتفاقا توی بدن تو خیلی خوشکل ترن~"
پلکی زد..
واقعا؟
اما...همیشه فکر میکرد لباس پوشیدن کار خجالت آوری واسش~
چون یه بار یه گوشواره طلایی رو جلوی گوشش گرفت و بقیه وِیتِرا یه جوری نگاش کردن~از اون موقع فکر کرد استفاده از هر وسایل انسانی باعث خجالته~"دوست دارم لباسای بیشتری برات بخرم~توی تن تو...همه چی زیباست~"
قلبش...لحظه ای زمزمه کرد:
من...زیبام؟
YOU ARE READING
《Where is my master?》[vmin]
Short Storyنام: 🏮?where is my master🏮 نام فارسی: 🏮ارباب من کجاست؟🏮 کاپل: 🐯ویمین🐣 📑خلاصه: دنیا بالاخره پیشرفت کرده... ربات ها به خونه ها و مشاغل انسانا نفوذ کردن.. اونا خودشونو موظف میدونن که برای تشویق و خوشحالی انسانا باید هر کاری که میخوان رو انج...