ارباب بهم گفته بود وقتی بهش گفتن میتونه یه وِیتِر داشته باشه به پدرش گفته میخواد وِیتِرش هیچی برنامه ریزی نشده باشه و خودش بهش همه چیزو یاد بده.
توی این پنج سال ارباب درباره همه ی مادیات و اشیای اطرافم بهم اطلاع میداد.من فقط پس زمینه ای فشورده از سر به زیر بودن و آداب و احترام به انسان ها داشتم.
متوجه شده بودم که انسانا حرف اول رو میزنن.چون اونا مارو ساختن و بهمون زندگی هدیه دادن باید باهاشون موادبانه رفتار کنیم و خواسته هاشونو انجام بدیم!
در ازاش اونا مارو تعمیر میکنن و مارو دوست خودشون میدونن.
حتی بخاطر کمک کردنامون ، تحسینمون میکنن.ما باید بلد باشیم در برابر هر نوع احساسی که بروز میدن چه کاری انجام بدیم.به دلیل مغز پیچیدشون اونا توانایی مودی شدن رو دارن!میتونن خیلی راحت خواسته ذهنیشون یا بدنشونو نشون بدن و سرزنش نشن یا اگه سرزنش میشن بلدن از اون احساس دفاع کنن!
من...پنج ساله که در خدمت اربابم هستم و هر کاری که میخواد رو انجام میدم!حتی حاظر شدم بخاطرش کارای انسانارو انجام بدم.
من از پوسته رباتیم خجالت میکشیدم.اما اون فهمید و بخاطرم گوشته نانو پلاستیکی سفارش داد تا پوست بدنم کاملا شبیه انسان ها باشه!اون متوجه شده بود که میتونه به ربات ها احساسات رو یاد بده...
در واقع حسگر های من و امثال من یعنی مدل 'هفت هزار' قدرت اینو داشت که زمان بندی کنه در هر لحظه چه واکنشی نشون بده.من میتونستم احساس هر یک از افراد خونه رو تشخیص بدم و باهاش ارتباط برقرار کنم.اما...اونا خیلی سرد بودن...سرد و خشک...
انگاری..که اونا خیلی خیلی سرترن.مثل اینکه اونا خالق منن و من همیشه در حال سرپیچی هستم و باید سرزنش بشم!اما ارباب...
برام دنیای خودمو ساخته بود.
اگه کسی از افراد خونه سعی میکرد جلومو برای ورود به اتاقای مختلف خونه بگیره براشون اخم میکرد و ازشون تقاضا میکرد کاری بهم نداشته باشن..طبق طبقه بندی هایی که کردم ارباب من سر تر از بقیه افراد خانواده!اون پسر اولین زن و معشوقه همیشگی پدر هست!
پدر صاحب و همه کاره این خونست.پدر میتونه دستور بده و کلی احترام و ادب کسب کنه.زن دوم پدر خانم مسن و بد اخلاقی هست.یک بار میخواست بخاطر لیوان آبی که براش بردم من رو بزنه.چون متوجه شده بودم ناراحته و با بردن لیوان آب براش میخواستم احساس هم دردی کنم.اونم از بروز احساس من عصبی شده بود..
معمولا کتک خوردن برای روحیه انسان ها زیادی خشنه و روی روانشون تاثیر میزاره...
اما منم...اون لحظه یه احساس عجیبی داشتم...همون احساسی که وقتی ارباب ناراحته غدد های اشکیش به کار میوفتن و فرایندی به نام "گریه" رو انجام میده...زن دوم پدر سه تا بچه داره!
رافائل پسر بزرگتر...
آوا دختر وسطی...
اِدموند پسر آخری..یه چیزی که همیشه برای من سوال بود این بود که چرا زن دوم پدر
بچه های بزرگتری نسبت به زن اول پدر داره!تا موقعی که متوجه شدم پدر بخاطر نداشتن وارث و بچه زن دوم پدر رو گرفت.
اما با باردار شدن زن اول پدر روی اربابش ، پدر تمام توجهش اربابش شد...من متوجه شدم که زن اول پدر بعد از این بارداری بیمار شد و فرایند مرگ یعنی اتمام زندگی رو انجام داد!
اما یه چیز عجیبی که بود...افراد خونه ارباب رو دوست ندارن و همش ناراحتش میکنن..درسته که من دربرابرشون ساکتم؟
درسته که از دستورات پیروی میکنم؟درسته که وقتی پدر نیست زن دوم پدر روی سر ارباب داد میزنه و من اجازه ندارم جلوشو بگیرم تا اربابمو سرزنش نکنه؟
KAMU SEDANG MEMBACA
《Where is my master?》[vmin]
Cerita Pendekنام: 🏮?where is my master🏮 نام فارسی: 🏮ارباب من کجاست؟🏮 کاپل: 🐯ویمین🐣 📑خلاصه: دنیا بالاخره پیشرفت کرده... ربات ها به خونه ها و مشاغل انسانا نفوذ کردن.. اونا خودشونو موظف میدونن که برای تشویق و خوشحالی انسانا باید هر کاری که میخوان رو انج...