-آه.. و... ولم کن..!
تهیونگ گفت و سعی کرد سان میرای رو به عقب هول بده اما اونقدری ضعیف بود، که حتی توان تکون دادن یه مورچه رو هم نداشت.
زبون چندش و تشنه ی اون عوضی روی پوست سفید گردنش میلغزید و این باعث میشد حس بدی وارد بدنش بشه.
حسی مثل حس ''خیانت'' که باعث شد قطره اشکی روی گونه اش بیوفته و با تلاش بیشتری سعی تو پس زدن آلفا بکنه.
-ازت متنفرم عوضی تو یه آشغال بزدلی..
گفت و صورت آلفا رو از گردن کبودش جدا کرد.
چشم های سلطه جوی سان میرای از حرف های جسورانه ی پسر به رنگ طلایی در اومدن و این باعث شد تهیونگ کمی از گفته ی خودش پشیمون بشه.
*چی زر زر میکنی با خودت؟ من یه عوضی، آشغال و یه بزدلم؟ پس بهم بگو ببینم جئون ها بهتر بودن؟
تهیونگ با چشمای ناباور و متعجب به آلفا خیره شد.
*اونا گرفتنت و کلی کتکت زدن، بهت تجاوز کردن و در کمال بی رحمی زخمیت کردن. از خانواده ات جدات کردن و باهات مثل یه برده رفتار کردن.
زبون امگا بند اومده بود اما تنها چیزی که تونست بگه رو با صدای لرزون بیان کرد:
-تو از کجا میدونی..؟
سان میرای خندید و پیشونی خودش رو به امگا چسبوند.
*منو دست کم گرفتی بچه؟ من تمام مدت تو عمارت اون عوضیا جاسوس داشتم.
-بذار برم.
*اینهمه پول بابتت خرج کردم و اینهمه سختی کشیدم تا به دستت بیارم امگای سرکش. انتظار داری در هارو برات باز کنم و بگم بفرما برو پیش دشمنام؟
-مهم نیست! من نمیخوام اینجا بمونم.
*یکم که بگذره خودت هم میخوای که پیشم بمونی.
-من برده یا حیوون خونگی نیستم پس دست کثیفت رو ازم بکش!
*چیزی بود که خودت خواستی امگا. میتونستیم راحت و عاقلانه انجامش بدیم.
و بعد تهیونگ رو به شدت روی تخت هول داد و بی توجه به تقلا های پسر، لباس هاش رو پاره کرد.
~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°
^بهم بگو هوسوک بگو چی شده!
هوسوک با حالت تهوع و درد قلبش سرشو به نشونه ی منفی تکون داد و از یونگی فاصله گرفت.
~ن.. نه..
یونگی بی اعصاب نزدیک هوسوک شد و دستش رو محکم گرفت.
~آی آی آی نکن!
هوسوک رو به آرومی به دیوار چسبوند و با حرص دم گوشش زمزمه کرد:
^من درک نمیکنم که چیو داری مخفی میکنی اما بهتره همین الان بهم بگی که چیشده هیبرید کوچولو.
YOU ARE READING
My Alpha Daddies | kookvkook
Fanfiction|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این حرف از توی هورنی بعیده جونگکوک! پسر حریر سفید رنگ تنش رو بیشتر چسبید و با وحشت به اون دو آلفای دوقلو خیره شد. جانگکوک همونطور که دندون های نی...