•°•| The Hell |•°•

3K 382 36
                                    

-آه.. و... ولم کن..!

تهیونگ گفت و سعی کرد سان میرای رو به عقب هول بده اما اونقدری ضعیف بود، که حتی توان تکون دادن یه مورچه رو هم نداشت.

زبون چندش و تشنه ی اون عوضی روی پوست سفید گردنش میلغزید و این باعث میشد حس بدی وارد بدنش بشه.

حسی مثل حس ''خیانت'' که باعث شد قطره اشکی روی گونه اش بیوفته و با تلاش بیشتری سعی تو پس زدن آلفا بکنه.

-ازت متنفرم عوضی تو یه آشغال بزدلی..

گفت و صورت آلفا رو از گردن کبودش جدا کرد.

چشم های سلطه جوی سان میرای از حرف های جسورانه ی پسر به رنگ طلایی در اومدن و این باعث شد تهیونگ کمی از گفته ی خودش پشیمون بشه.

*چی زر زر میکنی با خودت؟ من یه عوضی، آشغال و یه بزدلم؟ پس بهم بگو ببینم جئون ها بهتر بودن؟

تهیونگ با چشمای ناباور و متعجب به آلفا خیره شد.

*اونا گرفتنت و کلی کتکت زدن، بهت تجاوز کردن و در کمال بی رحمی زخمیت کردن. از خانواده ات جدات کردن و باهات مثل یه برده رفتار کردن.

زبون امگا بند اومده بود اما تنها چیزی که تونست بگه رو با صدای لرزون بیان کرد:

-تو از کجا میدونی..؟

سان میرای خندید و پیشونی خودش رو به امگا چسبوند.

*منو دست کم گرفتی بچه؟ من تمام مدت تو عمارت اون عوضیا جاسوس داشتم.

-بذار برم.

*اینهمه پول بابتت خرج کردم و اینهمه سختی کشیدم تا به دستت بیارم امگای سرکش. انتظار داری در هارو برات باز کنم و بگم بفرما برو پیش دشمنام؟

-مهم نیست! من نمیخوام اینجا بمونم.

*یکم که بگذره خودت هم میخوای که پیشم بمونی.

-من برده یا حیوون خونگی نیستم پس دست کثیفت رو ازم بکش!

*چیزی بود که خودت خواستی امگا. میتونستیم راحت و عاقلانه انجامش بدیم.

و بعد تهیونگ رو به شدت روی تخت هول داد و بی توجه به تقلا های پسر، لباس هاش رو پاره کرد.

~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°‌ ‌

^بهم بگو هوسوک بگو چی شده!

هوسوک با حالت تهوع و درد قلبش سرشو به نشونه ی منفی تکون داد و از یونگی فاصله گرفت.

~ن.. نه..

یونگی بی اعصاب نزدیک هوسوک شد و دستش رو محکم گرفت.

~آی آی آی نکن!

هوسوک رو به آرومی به دیوار چسبوند و با حرص دم گوشش زمزمه کرد:

^من درک نمیکنم که چیو داری مخفی میکنی اما بهتره همین الان بهم بگی که چیشده هیبرید کوچولو.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now