-جونی خوبی؟
نامجون با صدای بمش، کوتاه خندید.
÷البته که خوبم تهیونگ. حالت بهتره جین؟
جین اما تو چشمای نامجون غرق شده بود.. چرا یهویی بیرون رفته بود و بعد الان داشت الکی میخندید؟ کاملا واضح بود لبخندش فیکه.. نه برای بقیه..
اما جین تنها کسی بود که متوجه نوع لبخند زدن هاش بود.=تو اونی نیستی که باید این سوالو بپرسی... حالت خوبه نامجون؟
نامجون شوکه از لو رفتنش پیش جین ، لبخندش رو خورد.
÷نه...
جین لبش رو گزید و حرفی نزد. اما با درد وحشتناکی که تو پایین تنه اش رخ داد ناله ای کرد و شکمش رو تو بغلش گرفت.
-هیونگ!
÷جین؟
نامجون قرصی رو از جیبش دراورد.
÷اب بیار تهیونگ..
و بعد اروم جین رو تو بغلش گرفت و روی مبل خوابوند.
÷بیا... حالت رو خوب میکنه..
جین اما سرش رو تکون داد..
=نه این حالمو خوب نمیکنه.. باید برم پیش لارا..
لارا..
چشم های نامجون رنگ آتیش به خودش گرفت.
و امان از وقتی که این اتفاق بیوفته..=ن.. نام...؟.. چرا چشات...
÷تو...با اون دختر...خوابیدی؟
نامجون زیر لب غرید جوری که فقط امگا بشنوه..
×هیونگ...
÷جوابمو بده...
جین با ترس سرش رو تکون داد.
=نام... من... من نمیخواستم... اما اون...
بغضش شکست و اروم اشک هاش روی گونه هاش ریخت..
-هیونگ...
~جینی..
÷بخور.
قرص رو بین لب های پفکی جین گذاشت و با فشار انگشتش قرص وارد دهن جین شد.
نیم خیزش کرد و آب رو بین لب های جین گرفت.
وقتی جین صورتش رو عقب کشید لیوان رو ازش جدا کرد.نامجون با قیافه ی خنثی و چشم هایی که هنوز قرمز رنگ بودن جین رو بغل کرد و به سمت در رفت.
اما جین اونقدر از نامجون ترسیده بود که فقط تونست سرش رو به سینه ی الفا بچسبونه.
~جونی...؟ کجا میرین...؟
÷نگران نباشین. میریم خونه ی ما...
سوالایی هست که باید تو تنهایی ازش بپرسم.
و بعد در رو بست و به سمت خونه ی خودشون رفت و وارد شد.=نامجون...
÷هیس..
جین رو به آرومی روی مبل گذاشت و روی زمین ، کنارش نشست.
YOU ARE READING
My Alpha Daddies | kookvkook
Fanfiction|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این حرف از توی هورنی بعیده جونگکوک! پسر حریر سفید رنگ تنش رو بیشتر چسبید و با وحشت به اون دو آلفای دوقلو خیره شد. جانگکوک همونطور که دندون های نی...