•°•| Torture |•°•

3.8K 438 81
                                    

-جونی خوبی؟

نامجون با صدای بمش، کوتاه خندید.

÷البته که خوبم تهیونگ. حالت بهتره جین؟

جین اما تو چشمای نامجون غرق شده بود.. چرا یهویی بیرون رفته بود و بعد الان داشت الکی میخندید؟ کاملا واضح بود لبخندش فیکه.. نه برای بقیه..
اما جین تنها کسی بود که متوجه نوع لبخند زدن هاش بود.

=تو اونی نیستی که باید این سوالو بپرسی... حالت خوبه نامجون؟

نامجون شوکه از لو رفتنش پیش جین ، لبخندش رو خورد.

÷نه...

جین لبش رو گزید و حرفی نزد. اما با درد وحشتناکی که تو پایین تنه اش رخ داد ناله ای کرد و شکمش رو تو بغلش گرفت.

-هیونگ!

÷جین؟

نامجون قرصی رو از جیبش دراورد.

÷اب بیار تهیونگ..

و بعد اروم جین رو تو بغلش گرفت و روی مبل خوابوند.

÷بیا... حالت رو خوب میکنه..

جین اما سرش رو تکون داد..

=نه این حالمو خوب نمیکنه.. باید برم پیش لارا..

لارا..

چشم های نامجون رنگ آتیش به خودش گرفت.
و امان از وقتی که این اتفاق بیوفته..

=ن.. نام...؟.. چرا چشات...

÷تو...با اون دختر...خوابیدی؟

نامجون زیر لب غرید جوری که فقط امگا بشنوه..

×هیونگ...

÷جوابمو بده...

جین با ترس سرش رو تکون داد.

=نام... من... من نمیخواستم... اما اون...

بغضش شکست و اروم اشک هاش روی گونه هاش ریخت..

-هیونگ...

~جینی..

÷بخور.

قرص رو بین لب های پفکی جین گذاشت و با فشار انگشتش قرص وارد دهن جین شد.
نیم خیزش کرد و آب رو بین لب های جین گرفت.
وقتی جین صورتش رو عقب کشید لیوان رو ازش جدا کرد.

نامجون با قیافه ی خنثی و چشم هایی که هنوز قرمز رنگ بودن جین رو بغل کرد و به سمت در رفت.

اما جین اونقدر از نامجون ترسیده بود که فقط تونست سرش رو به سینه ی الفا بچسبونه.

~جونی...؟ کجا میرین...؟

÷نگران نباشین. میریم خونه ی ما...
سوالایی هست که باید تو تنهایی ازش بپرسم.
و بعد در رو بست و به سمت خونه ی خودشون رفت و وارد شد.

=نامجون...

÷هیس..

جین رو به آرومی روی مبل گذاشت و روی زمین ، کنارش نشست.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now