❁𝐵𝑒 𝑀𝑖𝑛𝑒 5❁

330 73 9
                                    


𝐁𝐞 𝐌𝐢𝐧𝐞
_بو

بو لبخند مطمئنی زد و ادامه داد:درمورد اون عوضی باشه به حرفت گوش میدم و سمتش نمیرم اما اگه فیلش یاد هندوستون کنه و بخواد بیاد سمتت قول نمیدم ساکت بشینم و تماشا کنم... خودم ب فاکش میدم

جان با دیدن صورت حرصی بو خندش گرفت! اون پسر زیادی کیوت بود!

بو لپ هاشو با حرص باد کرد و پوفی کشید که باعث شد نگاه جان قفل اون لپ های صورتی شه! باخودش فکر کرد حتما باید خوشمزه باشن... با همین تصور جلو رفت و دندون هاشو روی لپ بو گذاشت و بهم فشارشون داد.

بو که با جلو اومدن جان و گذاشتن دندونهاش روی لپش تعجب کرده بود با فشار دندون های جان روی لپش، صورتشو جمع کرد و ناله ی بلندی کرد.

جان با صدای ناله ی بو دست از فشار دادن دندون هاش کشید و با لیسی به صورتش ازش فاصله گرفت.

لبخند خوشحالی زد و با ذوق گفت :لپ هات خیلی خوشمزن...

بو صورتشو جمع کرد و نق زد:یا جان گااا صورتمو داغون کردی که

جان لبشو گاز گرفت و چیزی نگفت، یه جورایی از کاری که کرده بود خجالت کشیده بود اما ته دلش میدونست اصلا پشیمون نیست و اگه فرصت بشه باز هم اون لپ های خوشمزه رو مزه میکنه...
اصلا هم براش اهمیتی نداشت که رد دندون هاش روی گونه ی بو بمونه...

بو هم ته دلش یه جورایی خوشحال بود! همین کارهای کوچیک جان باعث میشد بیشتر از قبل به رابطشون امیدوار باشه..


گوئی زیر چشمی نگاهی به دوستش که سرشو پایین انداخته بود و به دستهاش خیره شده بود کرد و با خودش فکر کرد داره تصمیم درستی میگیره؟! درواقع بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیده بود که به جا جواب مثبت بده. یه جورایی کنجکاو بود بدونه واقعا حسش به جا چیه! دوسش داره یا نه..بو بهش گفته بود اگه مردده از جا فرصت بخواد تا یه مدت کوتاه کنارهم بمونن و گوئی به احساسش پی بره..

نگاهشو به رو به روش داد و بعد از کلی این پا و اون پا کردن به حرف اومد:میدونی جا..من تاحالا هیچوقت عاشق نشدم..نه میدونم چه طوریه نه میدونم چه حسی داره..هیچوقت تا حالا هم به فکر اینکه بخواهم عاشق ب‌شم هم نیفتادم..همیشه میترسیدم..از اینکه عاشق بشم میترسیدم..میترسیدم منم باعث ناراحتی بابا بشم و بخواهم خلاف میلش عمل کنم...

جا با ناامیدی به حرفهاش گوش میداد! خودشم احتمال میداد که گوئی اونو رد کنه حداقل مطمئن بود بخاطر پدرش این کارو میکنه..خوب گوئی رو شناخته بود.. اون خیلی باباشو دوست داشت و از سمتی هم حسابی ازش حساب میبرد..

گوئی بدون اینکه به جاستین نگاه کنه ادامه داد:اون روز وقتی منو بوسیدی.. خب راستش خیلی شوکه شدم..من هیچوقت تا حالا تجربش نکرده بودم و از همه مهمتر تو دوستم بودی!

مال من باشOnde histórias criam vida. Descubra agora