Couple:vkook
Gener:historical,smut
____________________________________امپراطور شیلا معروف بود به شهوترانی و تنوع طلبی ، به غیر از ملکه و صیغه های زن بیشمار ؛ حالا امپراطور هوس همخوابی با پسرای جوون و زیبا رو کرده بود !
یک روز که به طور ناشناس برای شکار به جنگل رفته بود تیر نگاش پسرک ساده روستایی که با پوست مثال ماهش داشت توی رودخونه شنا میکرد ؛ رو نشونه گرفت .
اون پسر حالا به اجبار اون جا بود ؛ به دستور امپراطورکیم داشت آماده میشد که یکی از صیغه های سلطنتی بشه و به امپراطور خدمت کنه .جونگ کوک از ترس مثل بید به خودش میلرزید و با استرس اطراف قصرو نگاه میکرد.
پسرک روستایی ما تا حالا همچین شکوه و بزرگی توی عمرش ندیده بود ؛ توی این ۱۸ سالی که زندگی کرده بود ، فقط به کشاورزی و دامداری مشغول بود و چیزی از ذرق و برق شهری نمیدونست .
لباس زیبایی به رنگ سرخ از جنس حریر به تنش کردن که با پوست به شدت سفیدش تناقص بینظری ایجاد کرده بود .
-سرورم ندیم لی هستم ، همسرتونو آوردم .
- بگو بیاد تو خودتم مرخصی
امپراطور دستور داد و جونگ کوک با استرس وارد اتاق شد .به محض ورودش انتظار هر چیزی رو داشت به غیر از اینکه امپراطور در آغوش بگیرتش و عطر تنشو استشمام کنه !
امپراطور چنان با لطافت گونه هاشو نوازش میکرد انگار که یک جواهر گرانبهاست .
جونگ کوک با خجالت سرشو پایین انداخته بود و گونه هاش به رنگ انار سرخ در اومده بودن .
انگار امپراطوری که همه به بی رحمی و شهوترانی میشناختنش رفته بود و مردی عاشق به جاش اومده بود که داشت با معشوقش عشقبازی میکرد .
-بهم نگاه نمیکنی ماه من ؟
امپراطور پرسید و جونگ کوک با خجالت سرشو بالا آورد و بهش نگاه کرد .
- اسمت چیه پریزاد؟
- اس ..اسمم جانگ کوکه ، س ..سرورم
- اسمتم مثل خودت زیباست زیبا رو
امپراطور با لطافت گفت و بوسه کوتاهی از لبای پسرکش گرفت .
کوک به خودش لرزید و از خجالت دوباره سرشو به زیر انداخت .
از واکنش ها و خامی پسر ، معلوم بود که باره اولشه که با کسی رابطه داره و این موضوع از چشمای تیز بین امپراطور دور نموند ؛ و این مسئله کاری کرد که امپراطور بخواد باهاش ملایم تر عشق بازی کنه .امپراطور تا جایی که امکان داشت جلو اومد و دستشو به بندینه های لباس پسر رسوند و با ارامش شروع به باز کردنشون کرد . وقتی همه بند ها رو باز کرد لباسو همین طور شل روی بدن جونگ کوک رها کرد و شروع کرد به بوسیدنش ، با ولع و آتیش شهوتی که از دیدن بدن سفید و صاف پسر به جونش افتاده بود میبوسید و اجازه همراهی به جونگ کوک نمی داد ، بعداز گذشت دقایقی به خودش اومد و آروم تر میبوسید تا پسر هم بتونه باهاش همراهی کنه ، کوک به تقلید از امپراطور و در نهایت خامی که تهیونگ براش جون میداد جواب بوسه هاشو میداد ، تهیونگ بوسه رو عمیق تر کرد و با زبونش همه دهان پسر کوچیک ترو مزه کرد ، زبون جونگ کوکو وارد دهنش کرد و شروع به مکیدنش کرد ؛ با این کارش پاهای جونگ کوک سست شد و به ردای امپراطور چنگ زد ، تهیونگ که دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه سرشونه لباس جونگ کوک و گرفت و اونو روی زمین سر داد .
حالا پسرش کاملا عریان جلوی دیدش بود این حریص ترش میکرد ، خط بوسشو به سرشونه و ترقوه های کوک رسوندو شروع کرد به مکیدنشون ، جای جای گردن و ترقوه های پسر کوچیکتر و کبود کرد و وقتی دید کوک دیگه نمیتونه سر پا بایسته روی تشک درازش کرد و لباس خودشم در آورد و روی پسر خیمه زد .کوک با چشمای ستاره بارون که از استرس برق اشک توشون دیده میشد بهش زل زده بود ؛ تهیونگ دستشو گرفت به بند بند انگشتاش بوسه زود و متقابلن بهش زل زد و گفت
- نگران نباش ماه من نمیزارم زیاد درد بکشی ؛ فقط آروم باش و خودتو شل بگیر ، چنان لذتی بهت بدم که مثلشو ندیده باشی
سرشو پایین برد و نیپل های برجسته کوک و به دهان گرفت و مثل یک نوزاد شروع کرد به مکیدن و لیسیدن
کوک از شدت لذت به خودش میپیچید و ناله هاشو با گاز گرفت لباش خفه میکرد تهیونگ دستشو روی لباش گذاشت و لباشو از اسارت دندوناش در آورد و با صدای بم و خوش دار که ناشی از شهوتش بود گفت- میخوام صدای ناله هاتو بشنوم پریزادم ازم دریغشون نکن
کوک به دستور امپراطور خودداری رو کنار گذاشت و با صدای بلند شروع کرد به ناله کردن
تهیونگ وقتی خوب از نیپلاش سیر شد ، دستشو زیر لحاف کرد و روغن مخصوص رو روی دو تا از انگشتاش ریخت با احتیاط پاهای الهه زیبایی رو به روشو باز کرد و خیره به سوراخ تنگ و دست نخورده پسر غرشی از خواستن کرد و یک ناخونشو واردش کرد .جونگ کوک از حس ناشناخته ای که به بدنش تزریق میشد ناله دردناکی کرد و نالید
- اه سرورم خیلی ... خیلی اه خیلی حسش عجیبه
- از این عجیب تر و بهترم میشه ماه من اه دیگه نمیتونم صبر کنم سوراخت داره انگشتمو میبلعه میخوام دور خودم حست اه حست کنم
تهیونگ با بی طاقتی گفت و انگشت دیگشو با بی صبری فرو برد و شروع کرد به تکون دادن
کوک از درد و لذت هم زمان به خودش میپیچید و ناله میکرد؛ امپراطور وقتی دید کوک آماده شده انگشتاشو به آرومی بیرون آورد و سر دیک کینگ سایشو روی حفره صورتی کوک تنظیم کرد کمی ازشو برد داخل
کوک با بی قراری نالید- اه س ...سرورم اه خیلی بزرگین اه درد داره.. اه
- عادت میکنی پریزاد کمی ... اه کمی صبر کن
با بی طاقتی یک ضرب واردش شد و کوک از درد به خودش میدیچید و ناله میکرد ، بعد از چند دقیقه که تلمبه زد با تغییر جهت ضربه هاش بالاخره نقطه حساس پسرو پیدا کرد و ناله های کوک حالا از روی لذت بود- اه خدای من سرورم .. اه این زیادیه ... همونجا اه اه خیلی خوبه خدایا
تهیونگ بی وقفه کمر میزد کوک از شدت لذتی که میبرد ستاره ها رو پشت پلکاش میدید
- اه اه سرورم بیشتر اه من من اه من زیر شکمم اه ... دارم میامممممم
تهیونگ که خودشم حس میکرد نزدیکه دستشو به دیک کوک رسوند و با صدای خش داری لاله گوششو مکید و نالید
- شششش اه بیا پریزاد توی دستام بیا پسرکم
کوک که از شدت لذتی که دستای امپراطور به دیکش میداد و کینگ سایزی که نقطه حساسشو به بازی گرفته بود رو ابرا بود ، چشماش به عقب برگشت و با فشار توی دستای تهیونگ اومد و تهیونگم با حس تنگ شدن حفره کوک دورش کام داغشو توی کوک خالی کرد و با بی حالی کنارش افتاد- ششش عالی بودی پریزادم بیا اینجا
تهیونگ اغوششو برای کوک باز کرد و کوک با آرامش سرشو روی بازو امپراطور گذاشتکی از آینده خبر داشت شاید امپراطور قصه ما یک روزی عاشق همین رعیت زاده زیبا میشد و بخاطر معشوقش دست از هوسرانی بر میداشت .....