پارت ۱ 😂

290 40 2
                                    

بیمارستان(بخش جراحی)

_اخه کی بعد از یه روز کامل به فاک رفتن میره سر عمل ۱۰ ساعته
جیمین خودشو روی کاناپه اتاق کار نانا ولو کرده بود و غر میزد و هر بار یه اخی از روی درد باسنش میگفت
نانا هم که براش این حرفا عادی شده بود داشت گزارش عمل امروزشونو پر میکرد
+من دیروز بهت گفتم که احتمال داره بعضیا گشاد بازی درارن و عملشونو بندازن گردن ما،میخواستی بهش ندی
_نونا تو تاحالا دیدی اون حشره‌ای وحشی رات شه و من کونم سالم بمونه؟
نانا گزارشو داخل یه پوشه گذاشته.از جاش بلند شده و رفت کنار کاناپه.یه اسپنکی به باسن دردوی جیمین زد و با خنده به اخ دردمنده داداش کوچولوش کرد و به سمت در رفت.کنار چار چوب در وایساد
+والا من هروقت یادمه تو داری کون میدی حالا نمیخواد بندازی گردن رات اون بدبخت
جیمین با صورت جمع شدش از درد فحشای نسار خواهرش کرد.
بعد از رفت نانا و بسته شدن در اتاق،جیمین گوشیشو از جیبش دراورد.تا صفحه گوشیشو باز کرد با ۳۰ تا تماس از طرف وحشی حشره ای مواجع شد.اون همه تماس از طرف جونگکوک نشون میداد تازه حالش جا اومد و نگران جفتشه.برای بار ۳۱ گوشش زنگ خورد و اینبار جواب داد
_الو
~جیمینااااااااااااااا کونت چطورههه؟؟
_یااااا وحشی حشره ای نه سلامی نه علیکی اول حال کونمو میپرسییی؟؟پس خودم چییی؟؟
~شرمنده عشقم اخه نگرانش بودم.بعدشم کونت جزو خودته،اگه اون خوب باشه پس تو هم خوبی
_یعنی منطقت تنگم کرد
~کجای؟
_این موقع روز معمولا کجام،بیمارستانم دیگه
~مگه مرخصی نگرفتی؟؟
_ایا شما دیروز گذاشتی من مرخصی بگیرم؟؟عین گاو اومدی انداختیم رو دوشت بردی با خودت.
~ولی من به نونا پیام دادم که تو راتم،یعنی نفهمیده‌که رات من یعنی پاره شدن سوراخت
_
~
_عشقم
~جان عشقم
_فقط دعا کن دستم بهت نرسه وگرنه ارزوی دیکتو تو دل خودم میزارم
جیمین با حرص و خجالت گوشیشو خاموش کرد.
_اهه این وحشی هیچ از خجالت حالیش نی

نانا گزارش اخرین عملی که انجام داده بود و به بخش بایگانی داد.درحال برگشت به اتاقش بود و فقط دلش خواب میخواست
نزدیکای اتاقش بود که تازه متوجه نگاه طولانی به خودش شد و خوب میدونست این نگاه مال کیه،کسی که باعث شد این عمل خسته کنند رو انجام بده
+تهیونگ گمشو بیا اینجا
تهیونگ که دید لو رفته با قیافه معصوم از پشت نانا رو بغل کرد و فرمولای ارامش بخششو ازاد که تا از حمله یهویی نانا جلو گیری کنه ولی متاسفانه همچین مسخره بازی هایی رو نانا اثر نداره.تهیونگ با حس کردن دستای نانا روی مچ دستش تنها کاری که تونست بکنه بستن چشماش بود و بعدش بــــــــــــــوم،صورتش از درد برخورد کمرش با سرامیکای سرد بیمارستان جمع شده بود.نانا هرچقدر هم خسته بود ولی باز از اینکه بجای جفتش مجبور بود اون عمل خسته کننده رو انجام بده حرصش گرفته بود
+عزیزم حالیته چه عمل سختی بود؟
×بله(حالت خفگی)
+و میدونی که من مجبور شدم برم داداش کوچولومو از زیر رفیق رات شدت بکشیم بیرون
×اینو نمی دونستم
+اشکال نداره عزیزم وقتی سوراختو کردم شدی اول الفای نر سئول که از کون کردنش میفهمی
و دستشو سمت کون تهیونگ برد و تو مشتش چلوندش.تهیونگ که میدونست نانا الان حرفشو به کرسی  میشونه از خستگی نانا استفاده کردو از زیرش در رفت و به اولین نفری که دید پناه برد و اون کسی نبود جز بابای جونگکوک
×عمو دستم به شلوارت نانا میخواد بکنتم
نانا که از خستگی حال پاشدن نداشت همون جوری که روی زمین نشسته بود چرخیدو به کسی که تهیونگ بهش پناه برده بود نگاه کرد
^دخترم به کون الفات رحم کن
+این الفایی که دربارش حرف میزنی،عمو جان کسی که مجبورم کرد سر صبحی برم عروستو از زیر پسر رات شدت بکشم بیرون که بتونیم حدعقل اون ۱۰ درصدی که احتمال زنده بودن طرف بود بکنیمش ۱۰۰ درصد
بابای جونگکوک کمی مکث کرد
^بازم درست نیست
نانا پوزخندی زد و با زور سرپا شد
+عمو جانم
^جانم
+کاری نکنید دلیل طلاق خانمتونو یاداوری کنم
بابای جونگکوک دید که جوابی نداره دستشو رو شونه تهیونگ گذاشت و یه فیگور نصحتی هم گرفت
^پسرم من جات باشم به جای یه بار دادن تا اخر عمرم میدم من ندادم شدم این تو بده نشی مثل من

ادامه دارد...

امیدوارم خوشتون اومده باشه❤️

desire ~ارزو~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora