پارت ۳

235 39 9
                                    

اوژانس

نانا با دیدن وضع اوژانس به این فکر افتاد که واقعا نیاز داره دنبال دکمه آف زندگیش باشه چون با این شلوغی، معلومه دو روزی قرار بیمارستان بمونه. نانا تا جین رو دید رفت سمتش.
_جین
جین بدون اینکه سمت نانا برگرده
∆نانا دوتا بیمار روبه موت داریم.یکیشون زن حاملست که حدود ۳۰ سالشه و یه مرد ۳۷ ساله که تو این تصادف صدمه خیلی شدید دیدن.به تهیونگ خبر دادم رفت بگه اتاق عملو اماده کنن
با نگاهی که پر اطمینان بود به نانا نگاه کرد
∆مطمئنم میتونید نجاتشون بدید
نانا یه خنده ای کرد و موهاشو داد بالا و با کش موی که تو جیبش بود بستشون
_خوب بلدی خرم کنیا.خوب کجان؟
جین به یکی از پرستارا گفت که نانا رو ببره پیش‌اون بیمارا.
دوتاشون وضعیتشون خیلی وخیم بود.اون زنی که حامله بود شکستگی های در ماشین باعث پارگی گلوش و شکستگی کتف چپش شده بودن که به قفسه سینش خیلی فشار وارد میشه که همین احتمال سقط جنین زیاده.اون مرده هم شکستگی تو ناحیه لگن و یه شئ فلز داخل بدنش فرو رفته.
_اطلاعاتی ازشون هست؟؟
__خـ خیر.
جیمین خودشون سریع به بخش رسوند.اونم مثل نانا انتظار این وضعیتو نداشت.خودشو جمع و جور کرد و دنبال نانا تو اون بل بشو میگشت.بعد از چند دقیقه جیمین نانا رو پیدا کرد.
+نوناااا اینجا چخبره؟؟
_یه گاوییی کامیون سواری‌بلد نیست ولی میشینه پشتش و میزنه.....
نانا انقدر حرصش گرفته بود نتونست ادامه بده.نفس عمیقی‌کشید و حرفشو ادامه داد
_از‌ روی چند ماشین رد میشه.۶ نفر مرده و ۱۰ نفر زخمی و ۲ نفر روبه موت که الان جلو روتن.جیمین یه مسکن بخور و خودتو برسون به اتاق عمل.میدونم درد داری ولی باید نجاتشون بدیم چون جون یه خانواده درمیونه.

یکم خیلی کم مینویسم😂
ببخشید😇

امیدوارم خوشتون بیاد❤️

desire ~ارزو~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora