وقتی وارد کتابخونه شدی تازه یادت اومد از تیونگ نپرسیدی که در کدوم قسمت میتونی پیداش کنی. امکان نداشت در اون فضای دراندشت بتونی شانسی مسیری رو انتخاب کنی و نهایتا به همکلاسیات برسی. حتی امکان گم شدن خودت هم بین اون همه قفسه امکان پذیر بود. در نتیجه گوشیات رو در اوردی و پیامکی براش ارسال کردی. آماده بودی اگر زود جوابت رو نداد بهش زنگ بزنی و غرُغُرهای کتابدارها رو به جون بخری. چون طوری که تیونگ پشت تلفن هیجان داشت حس میکردی چیز واقعا خفنی برای نشون دادن بهت پیدا کرده و نمیتونستی ثانیهای برای فهمیدنش صبر کنی.
پیام ارسال شد. در دلت مشغول شمردن شدی. اگر تا ده ثانیه جوابت رو نمیداد بهش زنگ میزدی. 'یک، دو، سه، شیش، هفت، نه، ده' همینطوریاش هم اعداد رو غلط غلوط و دو تا یکی میشمردی. سرعت شمردنت هم بالا بود. در نتیجه فاصله رسیدن عدد یک به دَه شاید سه ثانیه هم طول نکشید و درست وقتی قسمت تماسها رو باز کردی و روی شماره تیونگ زدی نوتیف پیامی بالای صفحه ظاهر شد.
' تو قسمت تاریخِ جادو هستم. ردیفِ افسانه فرشتگان. از کتابدارها بخواه راهنماییات کنن.'
گوشی رو خاموش و اولین کتابداری که به چشمت خورد خفت کردی. شیطان بیچاره درحال جا به جایی چند کتاب قطور و سنگین بود که مثل عجل معلق بالای سرش ظاهر شدی و ازش خواستی به قسمت تاریخ جادو ببرتت. سیریش بازیات جواب داد و کتابدار به جای ادامه کارش مجبور شد همون لحظه به سمت قسمت تاریخ هدایتت کنه. پیدا کردن ردیف افسانه فرشتگان و به دنبالش تیونگ که پشت یکی از میزهای همون قسمت نشسته و غرق مطالعه بود اصلا سخت نبود. با قدمهای بلند به سمتش رفتی و صندلی کنارش رو انتخاب کردی.
تیونگ با صدای کشیده شدن صندلی روی زمین سرش رو بالا اورد و با دیدنت قیافه جدیاش مزین به لبخند شد. صداش رو تا جایی که امکان داشت در گلو خفه کرد و هیجانزده گفت:
_ آنابل ببین چی برات پیدا کردم.
خودت رو جلوتر کشیدی و نگاهی به کتاب باز مقابلش انداختی. بوی موندگی از کاغذهاش استشمام میشد. تیونگ توضیح داد:
_ وقتی گفتی میخوای پروندهای حل کنی که کسی جرئت نداره بهش نگاه بندازه با خودم گفتم شاید تو قسمت تاریخ جادویی پروندهای پیدا کنم که هنوز حل نشده باشه.
'به عنوان یه بچه هجده ماهه باهوشی. دوستی باهات به دردم میخوره.'
در سکوت بهش گوش دادی و تیونگ ادامه داد:
_ یادت میاد وقتی کتاب 'نگاهی بر تاریخ حریث' رو میخوندیم برات سوال پیش اومد که کدوم احمقی به انسانها جادو یاد داده و چرا اصلا بحث جادوی سیاه رو براشون مطرح کرده؟
وقتی سرت رو به معنی تایید تکون دادی تیونگ لبخند دیگهای زد و گفت:
_ فکر کنم بدونم افرادی که به انسانها جادو یاد دادن کین.
KAMU SEDANG MEMBACA
Haris Academy |Hyunjin/Taeyong| (xreader)
Fiksi Penggemarاینجا یک دنیای عادیه. درس بخون، بعدش هم اگر نمرههات خوب بود در یکی از سه دانشگاه برتر کل دنیا پذیرش میگیری. یک آینده خوب، شغل توپ و پردرآمد. ولی نه، وایسید، این عنصر ناموزون چیه وسط دنیای عادیِ ما؟ اجازه بدین با ذرهبین نگاهش کنم. آها! دیدمش. چیز...