Part10

138 42 41
                                    


اشکهاش مثل رودخانه ای پر هیاهو روی صورتش جاری میشدن
گز گز پوست دستش رو از سرمای زیاد بدنش حس میکرد
صورتش رو توی دستاش گرفت و با صدای بلند شروع به هق هق کرد
حس کسی رو داشت که از طرف عزیز ترین فرد زندگیش طرد شده بود و هیچ راه بازگشتی برای درکنارش بودن،وجود نداشت

آنه با شنیدن صدای رنجور نایل ،گریه اش گرفت
به سمت پسری که توی خودش مچاله شده بود رفت و شونه هاش رو دربر گرفت

با برخورد دست های ظریفی با شونه هاش سرش رو بالا اورد
با چشمانی آکنده از اشک به چشمهای آنه خیره شد
صداش از شدت بغض سنگین گلوش میلرزید :اون....اون حالش خوب میشه مگه نه؟

زن موهای نرم پسر رو بوسید و چونه اش رو روی سرش قرار داد
سرش رو به سینه اش فشرد و با صدای بغض الودی گفت:اره..معلومه که خوب میشه...هری مارو تنها نمیزاره:)









هری مارو تنها نمیزاره:)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"دیمن"

به کلبه چوبی ای که مقابلشون قرار داشت زل زده بود
جو اطراف باعث شده بود ترس عجیبی توی دلش رخنه کنه
درختانی سر به فلک کشیده با شاخه های تنومند و خشک..
اسمانی به رنگ خاکستری و ابرهایی به تیرگی شب
مه غلیظی که بوی خاک نم خورده میداد

ناخوداگاه چنگی به بازوی لویی زد و خودش رو بهش نزدیک تر کرد
لو نفس عمیقی کشید و به سمت درب چوبی رفت
با دستش چند ضربه به در زد و با صدایی که سعی میکرد تهی از هرگونه ترس و تردید باشه گفت:آقای دیمن...صدای من رو میشنوید؟؟؟؟  از طرف فرشته حیات سر زمین آرورا براتون پیغامی دارم

لحظاتی بعد درب چوبی باز شد و مردی با قامت کوتاه
صورتی چروکیده
چشمانی که شرارت توشون موج میزد
گوشهایی کشیده
از خونه بیرون اومد

اخم غلیظی که بین ابروهاش نشسته بود قیافه اش رو وحشتناک تر میکرد
با بدخلقی نگاهی گذرا به دو پسر انداخت و گفت:چی میخوایی؟

لو کاغذی از توی جیبش بیرون اورد و اون رو به دیمن داد
دیمن پس از وارسی کاغذ طلبکارانه گفت:خب...زود حرفت رو بزن

لو سعی در حفظ ارامشش دربرابر گستاخی این دیو داشت
دستهاش رو در هم فشرد و با زبونش لب هاش رو تر کرد:ما به کمکتون احتیاج داریم

𝐀𝐮𝐫𝐨𝐫𝐚 Where stories live. Discover now