Part12

158 40 8
                                    

سلاممممممم!!!!!
من اومدم با یه پارت طولانی و جذاب🤤
لطفا بعد از خوندن این پارت به حرفهای انتهایی که در اخر این پارت میزنم توجه کنید♡

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صورت هری با حجم عظیمی از اشک پوشیده بود
روحش تحت فشار بود
شقیقه هاش از شدت درد بی حس شده بود
هق هقش توی گلوش خفه میشد ولی باید حرف میزد
برای مرد روبه روش
برای مردی رو که می پرستید
برای مردی که با تمام جونش حاضر بود براش فداکاری کنه

سرش رو روی زانوهای لویی گذاشت و هق زد
شونه هاش می لرزید و هق هقش توی اتاق می پیچید
گریه میکرد چون از مردن میترسید
ترسی برای از دست دادن لویی که پا سوز تاوان سنگین هری شده بود

چند نفس عمیق کشید و اب بینیش رو چند بار بالا کشید تا راه دم و باز دمش باز بشه
موهایی که بخاطر تعریق زیاد به گردنش چسبیده بودن رو جمع کرد
صورتش رو با آستینش پاک کرد
با دستهای نمناکش صورت لویی رو توی دستاش گرفت

چشمهاشون توی همدیگه گره خورد
مردمک چشمهای لویی کوچیک شده بود
رنگش دیگه اون رنگ شفاف رو نداشت
هاله ای از غم و حسرت قرنیه چشمهاش رو احاطه کرده بود

هری به هیچ وجه قصد از دست دادن مرد روبه روش رو نداشت
گردنش رو چند درجه به راست متمایل کرد
چشمهاش در بینابین لب و چشمهای لویی در نوسان بود
بزاق دهانش رو قورت داد
چشمهاش رو بست و بی پروا لب هاش رو روی لبهای لویی گذاشت

لویی از این اقدام شوکه شده بود ؛ قدرت حرکتش رو از دست داده و نمیتونست حرکت ناگهانی هری رو تحلیل کنه
مردمکاش گشاد شده و میلرزید و تو فضای تاریکی که تنها منبع نورش کرمهای شب تاب بودن برای ثانیه هایی تو همون حالت به چشمهای بسته و صورت غم زده ی پسرک مقابلش خیره بود
نمیدونست پاسخ مناسب به این درخواست هری چی میتونه باشه که با باز شدن پلکهای هری و دیدن نگاه منتظرش تعلل نکرد و چشمهاش رو بست و بوسه ی آرومی رو با پسر خواستنی و شیرین مقابلش آغاز کرد

لبهاش لبهای مرطوب و برجسته ی هری رو اسیر کرده بودن و با طمانینه اونارو میبوسیدن

تزریق آدرنالین رو توی تک تک سلولهای خونیش حس میکرد
و با اشتیاق طعم لبهای توف فرنگی شیرینش رو می چشید
گونه های هری از حس دلچسب بوسه های لویی رنگ گرفته  و جایی تو اعماق قلبش به لرزه افتاد بود

اون مرد موردعلاقش رو روبروش داشت ، مردی که تا قبل از اون تو فراسوی باورهاش هم جایی نداشت اما حالا دقیقا جایی بین حصار های قلبش زندانی شده بود
لویی با احساس از دست دادن کنترل بوسه تو همون لحظات ابتدایی ، یک دستش رو پشت گردن هری و دست دیگه اش رو پشت کتفش قرار داد و به کارش ادامه داد

𝐀𝐮𝐫𝐨𝐫𝐚 Where stories live. Discover now