part : 2

788 120 14
                                    

از زبان نویسنده:

تهیونگ بعد از اینکه به پرورشگاه رسید باعجله ماشینش را پارک کرد و به طرف در پرورشگاه رفت
اما درست لحظه ای که میخواست در پرورشگاه را باز کنه
تمام حرفای جونگ کوک مثل یک فیلم کوتاه داخل مغزش پخش شد

اروم با خودش زمزمه کرد
″ اگه واقعا حرفایی که زده بود حس واقعیش به من باشه چی؟
نه..اون فقط عصبی بود
امکان نداره اماریلیس قرمز من ، دوستم نداشته باشه
اون...″
و قبل از به پایان رسیدن حرفاش این صدای معشوقه اش بود که باعث قطع حرفاش شد
-هیچ وقت بهش شک نکن گل ارکیده من!

تهیونگ به سرعت به پشت سرش نگاه کرد
جایی که جونگ کوک با چشمایی که اشک درون انها حلقه زده بود
به او خیره شده بود
با دیدنش تهیونگ حس کرد ضربان قلبش تندتر از حالت عادی میزنه

اماریلیس قرمزش پیشش برگشته بود

بخواتر همین بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه به طرفش رفت و اونو به اغوشش دعوت کرد
جونگ کوک هم راضی از آغوشی که چند روزی بود که ازش محروم بود ؛ دستش رو دور تهیونگ حلقه کرد و اونو به خودش فشرد

بعد از چند دقیقه تهیونگ با میلی خودش رو از اون اغوش گرم بیرون کشید و با چشمان منتظر به جونگ کوک خیره شد

جونگ کوک خجالت زده زیر نگاه منتظر تهیونگ به ارومی لب زد
-متاسفم بابت حرفام من فقط عصبانی بودم.. ببخشید

تهیونگ با شنیدن حرفش لبخندی زد وگفت:
+مشکلی نیست جونگ کوکی فقط لطفا دیگه هیچ وقت بهم نگو که دوستم نداری چون این حرف لعنتی کابوس منه
لطفا دیگه تکرارش نکن باشه؟

جونگ کوک که حالا خیالش از بخشیده شدنش راحت شده بود
ذوق زده گفت:
-باشه تهیونگی ، حالا بیا بریم خونه

تهیونگ سرش رو به معنی نه به طرفین تکون داد : نه ما باید اول بریم داخل پرورشگاه و به بچه ها سر بزنیم بعد میتونیم بریم خونه

جونگ کوک که خودش هم دلش برای بچه های اونجا تنگ شده بود
سرش رو به معنی تایید تکون داد و همراه با هم وارد پرورشگاه شدند

بعد از وارد شدن به پرورشگاه تهیونگ با حس شلوغی غیر عادی اونجا با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد:
+ برای چی امروز انقدر پرورشگاه شلوغه

جونگ کوک که مثل اون از دلیل این شلوغی خبر نداشت سرش رو به اطراف تکون داد :‌
-نمیدونم شاید جشن یا مراسم خاصی باشه

تهیونگ تمامی مراسم هایی که تا به حال پرورشگاه رو با خودش مرور کرد هیچ کدومش امکان نداشت که امروز باشند
بجز یک چیز
+جونگ کوکاه امروز روزی که بچه های جدید به پرورشگاه منتقل میشند

جونگ کوک با شنیدن این خبر متعجب بهش نگاه کرد

- امکان نداره مگه قرار نبود دیگه بچه جدیدی به اینجا نیاد

+درسته اما وضیعت حال برخلاف این رو نشون میده

-بهتره بریم از خانم جانگ بپرسم جریان چیه
من واقعا دوست ندارم تعداد بچه ها از این بیشتر شه
این بچه ها همین الان هم شرایط خوبی ندارند‌

از زبان جونگ کوک:

وقتی تهیونگ حرفم رو تایید کرد لبخندی زدم و با گرفتن دستش به طرف اتاق خانم جانگ رفتیم

به ارومی در زدم و با اجازه خانم جانگ وارد شدیم
برخلاف همیشه میز خانم جانگ بهم ریخته و پر از پرونده های مختلف و رنگارنگ بود

با دیدن ما انگار که فرشته های نجاتش رو دیده باشد؛چشمانش برق زد و به طرفمان امد

÷سلام خوش امدید

+سلام خانم جانگ
-سلام مشکلی پیش اومده ؟ خیلی اشفته به نظر میرسید

÷اوه بله راستش امروز من خیلی سرم شلوغه و مجبورم پرورشگاه رو ترک کنم
اما کسی نبود تا مسئولیتش رو قبول کنه
میشه لطفا شما انجامش بدید؟

با هیجان دست تهیونگ رو فشار دادم
همیشه عاشق اون موقع هایی بودم که مسئولیت پرورشگاه با من بود
-بله مشکلی نیست
اما میشه بگید امروز چه خبره

÷بله
مثل اینکه قراره بازم انتقالی داشته باشیم اما من بهشون راجب جمعیت زیاد بچه ها گفتم‌ و گفتن تنها یک نفر رو انتقال میدن

+خوبه
حدودا چقدر دیگه میرسه

اما قبل از جواب خانم جانگ صدای در مجدد بلند شد و بعد از باز شدن در و دیدن فرد پشت در حس کردم قلبم محکمتر از قبل میزنه

اون ″جیمین″ بود!

𝐌𝐢𝐥𝐤𝐲 𝐭𝐞𝐚 | 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘𝑚𝑖𝑛Where stories live. Discover now