part:4

632 97 3
                                    

قبل از هر چیز از شما  بابت تاخیر عذر میخوام
مشکلات اینترنت و امتحانات باعث این فاصله شدند
ازتون عذر میخوام

_________________________

از زبان جونگ کوک:

بیون باک هیون
اسمی که هیچ وقت نمیتونم با شنیدنش دچار استرس نشم
اون دوست مادر تهیونگ و از این مهمتر جز کسانی بود که به تهیونگ قول داده بود تا درانتقام پدرخوانده اش به او کمک کند

هنوز فریادهاو اشکهای تهیونگ رو به یاد دارم
فریاد و اشکهایی که سرشار از غم عظیمی که من نمیتونم حتی کمی از ان رو درک کنم
کیم یونگ سو درسته پدر خونی تهیونگ نبود اما تهیونگ رو مثل پسر خودش بزرگ کرده بود
بعد از مرگ ناگهانی او هدف خرس عسلی من تغییر کرد به چیزی که ازش میترسیدم
انتقام!
واژه عجیبی
شاید گاهی شیرین به نظر برسه اما من میدونم که تا چه حد تلخه
انتقام اسیب میزنه
نه فقط به کسی که تو میخوای
اون به خود توعم اسیب میزنه
من نمیخوام تهیونگم اسیب ببینه
تمام وجود من وابسته به نفسهای انمونم¹ هست چطور میتونم اسیب دیدنش رو‌تحمل کنم؟
به خاطر همین بارها ازش خواستم که از این کار دست برداره اما اون همیشه میگه
′من هر روز درد میکشم و نمیتونم ارام باشم و فقط با انتقام اروم میشم′
اما تهیونگم من از این میترسم که انتقام هم نتونه قلبت رو ترمیم کنه

از زبان تهیونگ:
تماس رو‌ وصل کردم
-سلام هیونگ
=سلام تهیونگ شخصی به نام جیمین اونجاست؟
متعجب جواب دادم
-اره هیونگ تو از کجا میدونی؟
یونگی هیونگ اه کوتاهی کشید و گفت
=جریان از چیزی ما فکر میکردیم پیچیده تره
همین الان با اون بچه بیایید اینجا
-چرا باید اون رو بیارم به مخفیگاه؟‌ ممکنه براش دردسر بشه
من نمیخوام اون تو دردسر بیوفته
=اره ممکنه دردسر بشه اما نه برای اون بلکه برای ما
اون خیلی وقته تو این دردسره
-یعنی چی هیونگ؟ چرا واضح بهم نمیگی چیشده
=تا هنوز خطری تهدیدتون نکرده با اون بچه به مخفیگاه برگردیند اینجا برات همه چیز رو رو تعریف میکنم
کلافه  گفتم
-باشه هیونگ اما یادت نره قول دادی برام تعریف کنی
=یادم نمیره مواظب خودتون باشین
بعد از خداحافظی و قطع تماس به سمت جونگ کوک و جیمین برگشتم

جونگ کوک مثل همیشه با نگرانی ازم پرسید
+چیزی شده؟
لبخندی بهش زدم و دستش رو گرفتم
-نه عزیزم چیزی نیست فقط باید با جیمین یک سر بریم جایی رو برگردیم
جونگ کوک مشکوک ازم پرسید:
+بریم بیرون؟
-اره مثل دوستای قدیمی بریم بیرون
جیمین ذوق زده به طرفم اومد و بغلم کرد
×هیونگ خیلی خوبه،قراره کجا بریم
لبخندی به ذوق کودکانه اش زدم
-اول میریم خونه ی یکی از دوستام یک کار کوچیک دارم بعدش هر جا که تو بگی میریم
الانم پاشو بریم ماشینم جلوی در پارکه
جیمین لبخندی عمیقی زد
×چشم هیونگی
و بعد سریع دویید به سمت در و خارج شد
منم خواستم دنبالش برم که با کشیده شدن دستم به طرف کوک چرخیدم
-چیشده
+خونه ی کدوم دوستت میخوای ببریش ؟
-میخوام ببرمش به مقرمون
جونگ کوک صداش رو بالا برد:
+ تو دیوونه شدی؟ چرامیخوای ببریش اونجا
تهیونگ ازت خواهش میکنم جیمین رو قاطی این مسائل نکن
اون برام باارزشه
بغلش کردم و گفتم
-برای منم باارزشه
نه سال از زندگیم رو با جیمین گذروندم
نگران نباش من مراقبشم
هلم داد و از بغلش جدام کرد و با عصبانیت گفت
+ چطور میتونی بهم بگی اروم باشم؟
من هرروز از نگرانی برای تو میمیرم ولی تو حاضر نیستی بخواتر من دست از اون  انتقام مسخره برداری
اخم کردم و گفتم
+حق نداری به انتقام من بگی مسخره من دارم حق پدرم رو پس میگیرم
-با چی ؟ با کشتن یک نفر دیگه حقش گرفته میشه؟ پدرت زنده میشه؟
دستاش رو گرفتم و به چشمای زیباش که حالا اشک توشون جمع شده بود خیره شدم و اروم گفتم
+جونگ کوکاه لطفا درکم کن
باور کن من اینکار هارو بخواتر محافظت از توهم انجام میدم اگه اون قاتله قصد داشته باشه بعد پدرم به تو یا مادرم صدمه بزنه چی
اشکی از چشم جونگ کوک پایین افتاد که با دستم پاکش کردم
+اما من خیلی نگرانتم نمیشه فقط بسپارش به پلیس
اروم فاصله امون رو کم کردم و دستم رو پشت سرش گذاشتم و لبهای زیباش رو بوسیدم
بعد چند ثانیه جونگ کوک چشماش رو بست و باهام همراهی کرد
غرق بوسیدن هم بودیم که با صدای در هول شده از هم فاصله گرفتیم

صدای جیمین از پشت در اومد
×هیونگ ها نمیخوایید بیایین من نمیدونم ماشین تهیونگ هیونگ کدومه
جونگ کوک همونطور که با دستش روی لبهاش میکشید گفت
+الان میایم جیمینی
بعد رو به من با صدای اروم تری گفت
+ فقط لطفا نه جون خودت و نه جون جیمینی که خودم با هزار بدبختی بزرگ کردم رو به خطر ننداز
پرسیدم:
-منظور از بزرگ کردن چیه تو اون رو میدیدی؟
اما انگار قرار نبود کسی به سئوالاتم جواب بده چون جونگ کوکم بی توجه به من  در و باز کرد و رو به جیمین گفت
+بزن بریم ببخشید یکم طول کشید
جیمین با لبخند شیرینش گفت
×اشکالی نداره
بعد دست دوتامون رو گرفت و گفت
× بریم؟
جفتمون با لبخند بهش نگاه کردیم و تایید کردیم و سه تایی به طرف خروجی پرورشگاه رفتیم
_______________________________________

سلام پیونی های من
پارتها فیک کوتاه هستنداما من تلاشم رو‌میکنم که سریع اپ کنم و خیلی بابت تاخیر عذر میخواهم
دوستتون دارم
لطفا باهام مهربون باشید

𝐌𝐢𝐥𝐤𝐲 𝐭𝐞𝐚 | 𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘𝑚𝑖𝑛Where stories live. Discover now