لیام با دنیال کردن آدرسی که روی دعوتنامه پارتی قرار داشت به خیابان سیزدهم منطقه جنوبی شهر رسید...این آدرس فقط پنج خیابون با عمارت کایل فاصله داشت و این خوششحال کننده بود که مجبور نبود مسافت زیادی رو پیادهروی کنه.عمارتی که جلوش قرار داشت زیبا بود اما کوچیکتر از عمارت کایل بهنظر میرسید...دم حیاط ماشین های زیادی پارک شده بودن، شاید حدوداِ هشت ماشین که با این نشونه لیام حدس میزد پارتیای که بهش دعوت شده قراره یکم شلوغ باشه.
لحظهای پشیمون شد و آه کشید...قرار نبود توی این پارتی هیچکس سمتش بیاد اما لیام زیاد راجع بهش اهمیت نمیداد، ولی هرکی که اون رو به اینجا دعوت کرده بود حتماً اون رو میشناخت و یا دوست داشت از این طریق باهاش آشنا بشه.
ذهن لیام سمت شاویر رفت...شاویر براش دوستی بود که زیاد حرف نمیزد و گیر نمیداد، اگه این پارتی از طرف شاویر بود پس زین هم باید حضور داشته باشه.
برای پیدا کردن داج چلنجر نقرهای رنگ زین از همونجایی که ایستاده بود چشمچشم کرد اما هیچکدوم از ماشینهایی که اونجا پارک شده بودن متعلق به زین نبودن.
شاید ماشینش و دورتر پارک کرده بود؟
لبش رو گاز گرفت و با فکر اینکه زین اون داخل حضور داره به خودش گفت که باید لباسهای بهتری تن میکرد.چند قدم رو به ورودی عمارت قدم برداشت ولی قبل از اینکه در بزنه موبایلش شروع کرد به زنگ خوردن.
از اونجایی که هیچکس جز زین خط جدیدش و نداشت فوری تماس رو جواب داد و گفت: «من دم درم، همین الان رسیدم.»زین که برای پرسیدن حال لیام زنگ زده بود کمی شوکه شد و لبخندش از بین رفت. به لیام گفت. «منظورت چیه پرینسس؟ دم در خونهی منی؟»
لیام بدون فکر کردن جواب داد: «خونهی شاویر...من به پارتیش دعوت شدم.»زین گیتار الکتریکش رو که مشغول کوک کردن بود کنار گذاشت و از روی تختش بلند شد، اخم کوچیکی بین ابروهاش بود. «شاویر راجب هیچ پارتی یا کوفت دیگهای باهام صحبت نکرده بود.»
زین با صراحت گفت اما ثانیهی بعد یاد حرف شاویر راجب پارتی کوچیکی که دامینیک برگذار کرده بود افتاد...دوست صمیمیش بهش گفته بود که باید توی اون پارتی حضور داشته باشه اما زین دعوت نشده بود.
بعد از به یاد اوردنش دندونهاش و بهم فشرد و سکوت کرد، چرا دامینیک باید لیام رو به اون پارتی دعوت میکرد؟
«پرینسس، تو میخوای که به اون پارتی بری؟» زین با صدای توخالیای پرسید، نمیدونست چرا از همین الان ناراحت شده بود.
«من...خب، فکر میکنم حالا که تا اینجا اومدم بهتره امتحانش کنم.» لیام صادقانه جواب داد و زین از پشت خط "اوهوم" گفت.
YOU ARE READING
Rockstar // ZIAM
Fanfictionلیام فقط با چند نگاه عاشقِ راکاستاری با چشمهای طلایی میشه. اما چیزی که راجع بهش نمیدونه، اینه که زین مالیک فقط یه راکاستارِ ساده نیست. Ziam Mayne Fanfiction. (Zayn Top)