Awareness Of Danger

105 28 55
                                    


«وقتی برگردم، دوست داری برات چیزکیک بیارم؟» زین با لبخند از پشت موبایلش خطاب به لیام گفت.
کمی بعد لیام جواب داد: «لطفاً وانیلی باشه، عاشقشم.»
«منم عاشق توام، مواظب خودت باش و از خوبگاه بیرون نرو تا من برگردم.» زین در جواب گفت و لبخندش عریض تر شد.

لیام از پشت موبایلش، همونطور که روی تختِ زین نشسته بود و یکی از تیشرت های گشاد مرد چشم عسلی رو توی تن داشت با اعتراض گفت: «من که بچه نیستم!»
«منظوری نداشتم پرینسس، میدونی که یکم نگرانم.» زین جواب داد، لیام از پشت خط "اهوم"‌ای گفت و بعد زین ادامه داد: «باید خداحافظی کنم...زود برمیگردم پیشت.»
«لطفاً دیر نکن.» لیام برای خداحافظی گفت و برخلاف باب میلش تماس رو قطع کرد.

زین که حالا خیالش از بابت لیام راحت شده بود موبایلش و جیبش برگردوند و بعد به عمارت آشنای رو به روش خیره شد، دندون‌هاش و بهم فشار داد و بعد رو به اون عمارت قدم برداشت.

«حرف‌های زیادی باهات دارم، کایل هنکارد.» زین جمله‌ای رو زیرلب با خودش گفت و همونطور که دستی توی موهاش میکشید درب عمارت رو زد، خدمتکار میانسالی که دفعه‌ی پیش توی اتاق لیام دیده بود درب رو باز کرد و با تعجب به چهره‌ی‌ جدیِ زین مالیکِ رو به روش خیره موند.

«برای چی اینجایید؟» خدمتکار پرسید و زین سرش رو بالا گرفت، با یک اشاره به اون زن فهموند که از سر راهش کنار بره و بعد با قدم های بلند وارد عمارت شد، همونطور که فضای مرتب اون‌جارو برانداز میکرد با صدای رسایی پرسید: «رئیست الان کجای این عمارته؟»

«ایشون امروز توی عمارت تشریف‌ ندارن آقا، لطفا-» خدمتکار درحال توضیح دادن بود که زین سرش رو برگردوند و با نگاه تیزی که بهش انداخت بهش فهموند که هیچ یک از این بولشیت ها رو باور نکرده. «پرسیدم رئیست کجاست و تو بهم به جواب درست میدی.»

خدمتکار به مِن‌مِن افتاد، از اونجایی که از کایل شنیده بود این مرد درواقع برادرِ چه کسیه و همین باعث میشد حس ترسی داشته باشه.

«من درست همین‌جا هستم، زین مالیک.» صدای کایل به گوش رسید و زین سرش رو برگردوند تا اون شخص کت و شلوار پوش رو ببینه، اون مرد بین درهای تراس ایستاده بود و‌ به زین نگاه میکرد.

«بی‌ادبیِ خدمه‌م رو ببخش، من بودم که بهش دستور دادم امروز کسی رو به داخل دعوت نکنه.» کایا توضیح داد و با نگاهی سر تا پای زین رو برانداز کرد، زین شونه‌هاش رو بالا انداخت و بهش نزدیک شد، کمی صورتش رو جمع کرد و جواب داد: «این حرف‌های کلیشه ای رو بیخیال، به‌هرحال...ما که باهم غریبه نیستم.»

زین کمی بیشتر به کایل نزدیک شد و ابروهاش رو بالا انداخت، جلوی صورت اون مرد زمزمه کرد: «هستیم؟»
کایل که سعی داشت این موقعیت رو هضم کنه کمی‌ سرفه کرد و بعد همونطور که وارد حیاط پشتی میشد توضیح داد: «اینجا میتونیم حرف بزنیم.»

Rockstar  // ZIAMHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin