«امروز حالت چطوره لیام؟» شاویر پرسید و به صندلیش تکیه داد.
هر سهی اونها الان توی کافهی نزدیک به آکادمی پشت میز چهار نفرهای نشسته بودن.زین جفت لیام و شاویر رو به روی اون پسر نشسته بود و هرکدوم غذاهای مختلفی رو سفارش داده بودن.
«من خوبم، مرسی که پرسیدی، اون واقعا چیز خاصی نبود.» لیام جواب داد و در آخر به زخم بالای ابروش اشاره کرد، زین که از اول فقط به غذا خوردن لیام نگاه میکرد نیشخند زد و گفت: «باید از کائنات متشکر باشی که یه سر نبردمت برای عکسبرداری از سرت.»
«ببین، میگم که چیز خاصی نبود!» لیام شونههاش رو بالا انداخت و رو به شاویر گفت، اون مرد بهش لبخند زد و کمی از آبجوی سی درصدش نوشید، لیام هم مشغول گاز زدن به ساندویچش شد.
«از این هم بخور پرینسس.» زین کمی بعد با صدای آرومی خطاب به لیام گفت و بعد لیوان شیشهای آب پرتغالش رو با انگشت بیشتر سمت دوستپسرش هول داد، درحالی که دستش زیر چونهش بود کمی به لیام خیره موند و بهش لبخند زد قبل از اینکه با صدا زده شدن اسمش توسط شاویر سمت اون مرد برگرده.
«دامینیک غیب شده.» شاویر گفت و چشمای تیره رنگش یک دور زین رو برانداز کردن، انگار ربطی به زین داشت.
«عجب خبر خوشحال کنندهای شاویر، ممنونم.» جوابی بود که زین داد، این یه مکالمهی جدی بود و لیام برای ادامهش کنجکاو بود.زین با بی میلی مشغول ور رفتن با پاستای زیر دستش شد و بعد شاویر کمی گردنش رو کج کرد و ادامه داد: «منظورم اینه که اون هیچجا نیست. نه خطش کار میکنه و نه توی خونهست، هیچ اثری ازش نیست، جوری که انگار از اول وجود نداشته.»
"جوری که انگار از اول وجود نداشته"
لیام به این جمله فکر کرد و بعد دست از خوردن ساندویچش برداشت. چه اتفاقی برای دامینیک افتاده بود؟«برای چی داری اینها رو به من میگی؟ محض یادآوری اون حرومزادهی سایکو رفیق صمیمی توئه نه من.» زین توضیح داد و در آخر چنگالش و روی میز برگردوند، به صندلیش تکیه داد و با چشماش به چشمای تیره رنگ دوستش زل زد.
«آخه چرا یهنفر یهویی باید غیب بشه جوری که انگار از اول وجود نداشته؟» لیام همونطور که توی فکر بود بیمخاطب پرسید و حرف شاویر رو تکرار کرد، همین که حتی راجع به دامینیک حرف میزد اعصابِ ضعیفِ زین رو بهم میریخت پس اون مرد چشم عسلی سعی کرد خودش رو کنترل کنه، به لیام خیره موند که حالا دست از خوردن ساندویچش برداشته بود.
«هرچند این اواخر بیشتر از همیشه ناامید بهنظر میرسید، دوباره به اعتیادش نسبت به الکل و قرص های روانشناسی روی آورده بود.» شاویر توضیح داد و لیام باهاش همدردی میکرد، اون پسر به آرومی سر تکون داد و شاویر حالا احساس بهتری رو توی وجودش داشت.
YOU ARE READING
Rockstar // ZIAM
Fanfictionلیام فقط با چند نگاه عاشقِ راکاستاری با چشمهای طلایی میشه. اما چیزی که راجع بهش نمیدونه، اینه که زین مالیک فقط یه راکاستارِ ساده نیست. Ziam Mayne Fanfiction. (Zayn Top)