فکر کردم امروز سومه 😢 برای همین نمیخواستم آپ کنم ولی تاریخو دیدم آپ کردم
امیدوارم حال همتون خوب باشه💜💜💜💜
کیم تهیونگ مرد حرفش بود
یعنی هر وقت کسیو می خواست نفرین کنه واقعا میکرد
و الاندلش نه تنها نمیخواست اون جئون رو نفرین کنه بلکه میخواست یه مشت هم به صورتش بکوبه
بیشتر تو خودش جمع شد و کلاه هودیش رو تا چونش پایین کشید. اگه یونگی بهش نگفته بود که با ماسک و عینک شبیه منحرفان شده الان لازم نبود که انقد اون کلافه فاکی رو پایین بکشه و نتونه غذاشو کوفت کنه.
«اوه خدای من .. باورم نمیشه جئون با یه مرد؟؟ ریلی؟؟ » دختری با موهای کاراملی با ناله گفت
« ری آروم باش... چی میشه اگه جونگکوک واقعا اون پسر رو دوست داشته باشه شایدم اون پسر جذاب باشه از کجا معلوم »
«نگو» دختر سبزه ای رو به دختری با موی پر کلاغی که اون حرف رو زده بود گفت و خرخر کرد« جونگکوک همجنسگرا نیست اینو تو گوشتون فرو کنید »
تهیونگ نفسشو با ضرب بیرون داد و به بقیه مکالمشون گوش کرد
« ببین شاید یه شایعه باشه شایدم نه ولی منظورم اینه که... تصور کن جونگکوک داره با اون کینگ سایزش تو سوراخ باسنش میکوبه آههه میدونی حتی فکر کردن بهشم باعث میشه شق کنم » دختری با موهای لخت گفت و تهیونگ به طرز ضایعی خم شد و چنگالشو محکم تو دستش گرفت
« ببند چا.... جونگکوک همجنسگرا نیست و قرارم نیست تو پسری بکوبه» دختر سبزه با حرص گفت
« شایدم تو حسودی... خدایا برای دو ثانیه جدی نباش » دومی گفت
اوکی تهیونگ اون وسط داشت از خجالت و حرص خودکشی میکرد
تمام حرفاش درباره« تو دادگاه میبینمت »وقتی صبح از خواب پاشد و دید تیتر اول تمام روزنامه هاست از دره پرت شد پایین
مگه میتونست بدتر ازین بشه..
درست وقتی داشت از غروب لذت میبرد فهمید از کارش اخراج شده و در حالی که تانی کوچولوش رو از دامپزشکی به سمت خونه میبرد
مثل همیشه گفت..
انتخابای خوب و کیم تهیونگ هیچ وقت باهم تو یه جاده نیستن اکه هم باشن آخرش یکیشون تصادف میکنه... پس تصمیم گرفت خرید درمانی کنه.خرید درمانی جواب داده بود البته تا زمانی که با آیدل مملکت تصادف نکرده بود ... خیلی خوبه که روزنامه باشی نه؟ معلومه که نههه اونم وقتی که انگار یه معامله بزرگ انجام دادی و کل ملت ازش خبر دارن
تهیونگ قسم خورد دفعه بعدی که اون کله نارگیلی رو ببینه حتما یه مشت مهمونش کنه
محبوبیت برای تهیونگ جالب بود و دوست داشت مرکز توجه باشه ولی نه اینطوری که مردم هر سناریویی که دوست دارن باهاش بسازن و یه رسوایی بزرگ راه بیوفته..
تهیونگ خط قرمزاشو میدونست.. میتونست درست و غلط رو از هم تشخیص بده...اما با چیزی که اون روزنامه نگارای احمق ازش ساخته بودن تبدیل به یه "مرد مرموز" شده بود...
YOU ARE READING
irresistible
Fanfictionترجمه آپ تایم : هروقت ترجمه کنم "و-وات د فاک جئون!؟" تهیونگ داد زد، با هل دادن پسر مو مشکی تقریبا به لکنت افتاد. احساس آرامش بیشتری کرد و چهره عصبانی به خودش گرفت، در حالی که از درون تپش قلبش شدید شده بود. "بيوگرافي آنلاين لعنتیت میگفت که تو استر...