با وجود تابش شدید خورشید باد میوزید و کمی سرد بود.. اما گرمایی که از خورشید ساتع میشد هوا رو برای گذروندن وقت عالی میکرد
جیمین و تهیونگ دو دوست که تو مسیرشون از پارک برای خوردن قهوه به تا کافه قدم میزدن
اون روز یه روز تعطیل برای جیمین بود درحالی که تهیونگ باید یکمی دیرتر از زمان های معمولش میرفت سرکار
به مقصدشون رسیدن و جیمین جلوتر رفتو در رو برای تهیونگ باز نگه داشت
تهیونگ با خنده + سپاس گذارم شوالیه درخشان منجیمین پوزخندی زد :- همونطور که تو میخوای پرنسس کون هلویی
تهیونگ اداشو دراورد ولی خندید و وارد کافه شد، بوی قهوه و شکلات بینیش رو پر کرد
به سمت پیشخوان رفتن و منتظر نفر جلویی شدن تا سفارشش رو بده
وقتی مشتری جلوییشون رفت اون دو بلافاصله جاش رو پر کردن، کارمندی که پشت پیشخوان بود بهشون سلام کرد∆ به استارباکس خوش اومدید چه کار میتونم براتون انجام بدم
با لبخند از دو مردی که در تمام ماه می دیدشون استقبال کرد به نظر کمی هیجان زده میرسیدتهیونگ لبخندی زد + ونتی توت فرنگی همراه یخ
زن داخل کامپیوترش تایپ کرد و به جیمین نگاه کرد.
- ماکیاتو کاراملی با خامه فرم گرفته
جیمین گفت، چشماش از شیطنت برق میزد
- و خامه دوبل
پوزخندی زد و در انتها چشمک هم اضافه کرد
گونه های زن سرخ شد
∆ چیزه دیگه ای میل ندارید؟
به تهیونگ نگاه کرد و از نگاه های شیطنت امیز جیمین دوری کرد اما خب... نگاه کردن به تهیونگ به همون اندازه براش سخت بود+ و یه لیموناد... همین
∆ خیلی خب شما آقای..؟
- پارک
+ وی
تهیونگ کارتش رو داد تا صورت حسابو پرداخت کنه زن هم بعد کارت کشیدن کندن برگه قبض، اون رو به همراه کارت به تهیونگ داد
∆ باشه... بشینین هروقت اماده شد صداتون میزنمتهیونگ لبخندی زد و جیمین رو به دور ترین نقطه کشوند تا اون زن بیچاره رو که به نظر میرسید به خاطر لاس زدنای جیمین میخواست خودشو از پنجره پرت کنه بیرون و فرار کنه رو نجات داد
+ باورم نمیشه نوشیدنی یونگی هیونگ رو فراموش کردیم
چشاشو چرخوند- اوه اگه بدون نوشیدنیش برمیگشتیم خونه حتما میکشتمون
- بعدا کاری داری؟؟
+ راستی اره... اول باید از شر این رنگ موهام خلاص شم... کارمندای کمپانی با نگاهای خیرشون اعصابمو بهم میزنن انگار که ادم فضاییم
+من منظورم این ن... خب موهات خوبه... اما کی فکرشو میکرد موهاتو اینجوری کنه؟ عاشق ذهن خلاق جئون شدم
YOU ARE READING
irresistible
Fanfictionترجمه آپ تایم : هروقت ترجمه کنم "و-وات د فاک جئون!؟" تهیونگ داد زد، با هل دادن پسر مو مشکی تقریبا به لکنت افتاد. احساس آرامش بیشتری کرد و چهره عصبانی به خودش گرفت، در حالی که از درون تپش قلبش شدید شده بود. "بيوگرافي آنلاين لعنتیت میگفت که تو استر...