خورشید به طرز دلپذیری میدرخشید و پرتوهای گرمش رو از طریق پنجره به داخل میتابید و اونو مثل پلکان گرد و غبار به اتاق جلوه میداد.
سکوت آرامش بخشی ساکن بود، اما صبح شاد و شاعرانه و آفتابی به کنار... تهیونگ خاطر مصاحبه بیش از اندازه احساس یبوست داشت ( احتمالا منظورش همون دلدرد از استرسه چمیدونم 😂)قطعا کار بزرگی نبود اما تهیونگ از اتفاقی که قرار بود بیوفته میترسید و میخواست تسلیم بشه.
ترسو نبود اما اگه تریلر کوچیکی از اتفاقات آینده بهش نشون میدادی قطعا قرار نبود انقدر استرس داشته باشه.درگیر با کرواتش ور میرفت...اولین مصاحبش نبود... اما باعث نمیشد اعصابش بهم ببخور
"محض رضای مسیح حاضر شدی؟!" جیمین ازون طرف در داد زد.تهیونگ با صدای بلند آهی کشید: "آره. فقط یک لحظه."
گره کراواتشو زیر یقه اش گذاشت و برای آخرین بار به انعکاسش توی آینه نگاه ککر.
لبخندی ساختگی زد، لبخندی خیره کننده، اما در نهایت چشماشو گرد کرد.کیف چرمیشو برداشت و بعد از چک کردن رزومه اش و مطمعن شدن از کامل بودنش از اتاق بیرون رفت.
جیمین در حالی که تلفنش تو دستش بود پشت میز نشست و به ساندویچ کره بادوم زمینیش گاز زد.
یونگی هم به جین تو درست کردن صبحونه کمک میکرد .یونگی و جین هردو پیرهن سفیدی پوشیده بودن و تمام دکمه هاشونو بسته بودن.
ته یونگ روی صندلیش نشست و یونگی بشقابی که با تخم مرغ و بیکن، نون تست با پنیر پر شده بود رو جلوی تهیونگ گذاشت..تهیونگ لبخندی زد و پراشتها صبحونه مورد علاقه اش رو خخور.یونگی و جین هم با آرامش شروع به خوردن کردن.
تهیونگ + یونگی هیونگ خبریه؟
دیدن اون نرد تو پیرهن سفید عجیب بود چون مرد معمولا با لباس گرمکن از اتاقش بیرون می خزید"اوه، امروز یه جلسه هماهنگی موسیقی برگزار می شه. از جزئیاتش مطمعن نیستم چون موقع سخنرانی خوابم برد اما سوران بهم گفت یجورایی برنامه اموزشیه ؟"
"پس برای تمرین میری؟" جیمین پرسید و گوشیشو کنار گذاشت.
"نه.. یه برنامه آموزشی دو طرفه اس.. مثل اینکه من سبک موسیقی خودمو به کسی یاد میدم اونم برای خودشو به من یاد میده البته حدس میزنم این چیزیه که سوران بهم گفت " یونگی شانه بالا انداخت. "این یه پروژه 6 ماهه اس" یونگی آهی کشید.
"جایزه ای چیزیم داره خب مثل ارتقا یا همچین چیزی؟" سوکجین که به همون اندازه که دو نفر دیگه علاقه مند بودن، پرسید.
"آره. یجورایی یه بلیطه برای آمادمی موسیقی تو بریتانیا.اونجا میشه برای افراد مشهور،ستاره ها و فیلم های بزرگ موسیقی ساخت و این برای من سرگرم کنندس ." یونگی با پوزخندی خفیفی گفت
YOU ARE READING
irresistible
Fanfictionترجمه آپ تایم : هروقت ترجمه کنم "و-وات د فاک جئون!؟" تهیونگ داد زد، با هل دادن پسر مو مشکی تقریبا به لکنت افتاد. احساس آرامش بیشتری کرد و چهره عصبانی به خودش گرفت، در حالی که از درون تپش قلبش شدید شده بود. "بيوگرافي آنلاين لعنتیت میگفت که تو استر...