در درون من تاریکی وجود دارد، خلاء
حفره ای که هیچ روحی قادر به پر کردن آن نیست
گودالی به پایان از هیچ
احساسات در درون دیوارهایش پنهان شده اند
به دور از هر گونه نور
به دور از چشم های کنجکاو
خم شده از ترس، در شب
با این حال
ناامیدانه میخواهند پیدا شوند
در درون من خشم وجود دارد، غضب
هیولایی مست از گذشته
پست و دلسرد
در حال به چالش کشیدن هررهگذر
به هر شانسی دست می اندازد
با پنجه هایش تلاش دارد خودش را بیرون بکشد،
ناامیدانه میخواهد روزه اش را بشکند
در درون من غم وجود دارد، سایه ای از رنگ سیاه
اقیانوسی مرده و بی پایان
به عمق بی نهایت، تاریک از همه طرف
و تنها کاری که از من برمی آید شناور ماندن است
می گذارم دستم را بگیرد
به مانند طنابی به من بچسبد
هر کاری که میکنم
شب و روز، بیدار یا خواب
هرکاری که میکنم
هرجایی که می روم
در درون من سرما وجود دارد، زمستانی یخ زده
طوفانی به دور دیوارها
هرکس را که نزدیک شود، دور می کند
و من اینجا نشسته ام
تنها
در میان بیابان
در درون من وزنی وجود دارد، قلبی سنگی و سرد
دردناک و توخالی
نشکسته اما زخم شده
زخم هایی فراتر از قدرت دید
برای کسانی با قدرت دید
در چشمانشان
در درون من مبارزه ای وجود دارد، جنگ
تاریکی من و روشنایی من
هرکدام در تلاش در مابین این کشمکش
یک دقیقه از نور، یک ساعت از تاریکی
یک روز از نور، یک هفته از تاریکی
من همیشه در حال مبارزه ام
همیشه می برم، همیشه می بازم
در این میان تکه تکه ام
در درون من آتش وجود دارد، یک جرقه
به شدت کوچک، اما نه بدون قدرت
ذره ای آتشین از امید
امید به روزهای بهتر و شب های با آرامش
از دورانی بدون جنگ
من ذره را به خودم نزدیک نگه میدارم،
به آن میرسم تا بزرگ شود
ذره به ذره، کم کم
یک روز، قوی خواهد شد
به اندازه ای که قلعه ها را بسوزاند
به اندازه ای که دیوارها را بسوزاند
و آن روز، روزی می شود که به مقابله با تاریکی می روم
روزی که هیولا می میرد
YOU ARE READING
Inside Me 1.0 (Poem)
PuisiThis is a Short poem i wrote a few years ago, before i started going to therapy and at a time i was deep in depression. i didnt intend to publish it then, but now, im thinking, "why not?"; so, here you go. P.s: this is my first poem ever, sorry if i...