با حس درد شدیدی در ناحیه کمر چشماش رو باز کرد.
اخی کشیده با انگشت، شقیقهاش رو مالش داد.
حس میکرد انرژی رو از بدنش به بیرون کشیدن.
نفسش رو با درد بیرون داد و سعی کرد کمی بالاتنهاش رو بلند کنه، اما با گیج رفتن سرش سرجاش برگشت و هوفی کشید.- بالاخره بیدار شدی؟
هنوز تاری نگاهش از بین نرفته بود؛ اما این، صدایی نبود که منتظرش بودهباشه.
بیتوجه به درد و سرگیجهای که داشت نیم خیز شد و دنبال منبع صدا گشت.- زیادی زود از هوش نرفتی شاهزاده بنفش؟
خودش بود!
بیخیال پیدا کردن منبع صدا شده سعی کرد تمام سرنخهای درد رو از توی صورتش پاک کنه.
چجوری به قلمرو گرگها آورده شدهبود؟
بدنش از خشم، دمای خودش رو کاهش داد.
حالا که سرما رو احساس میکرد حالش بهتر بود.
+ اگه توی لعنتی و گروهت وظیفتون رو انجام میدادین من الان توی این جهنم نبودم!
نگاهی به آتش انداخته، دلیل گرمی هوا رو پیدا کرد.
چرا یک گرگ باید کنارش آتش داشته باشه؟!
+ اون آتش لعنتی رو خاموش کن آلفا!
شنیدن صدای پوزخند و بوی گرگ که هر لحظه بهش نزدیکتر میشد، کلافهاش کردهبود.- مثلا فرزند بهاری، من چه میدونستم انقدر روی آتش حساسی؟!
اخم کرده انگشتانش رو لای تار موهای بنفشش کشید و حق به جانب جواب داد:
+ حتی اگه مامانم بهار باشه حقیقت اینکه بابام زمستونه تغییری نمیکنه! تو باید در هر صورت وظیفه خودت رو انجام بدی آلفا!
نگاهی به قیافه توی هم پسر کرد و راضی از حرص خوردنش بلند شد.
+ نباید بذارید آدمها به گیاها و جنگل آسیب بزنن! همینطور که جنگل از شما محافظت میکنه، شما هم باید مراقبش باشید!عصبی با پاش روی زمین ضرب گرفت.
جنگل ازشون محافظت میکرد؟! تک خنده عصبی کرد و سرش رو به دو طرف تکون داد.
زیادی داشت این پسرک وراج رو تحمل میکرد! اگه جسم روبروش رو نمیشناخت قطعا تا الان هیچ اثری ازش باقی نگذاشتهبود.
- قبلا بهت گفتهبودم، وقتی اسمم رو میدونی آلفا خطابم نکنی!
و بعد اهی کشید و برای دلخور نکردن پسر ادامه داد:
- مسئولیت اون قسمت جنگل هم با من بود، نه بقیه گروه. فقط برای یک مدت کوتاه حواسم سر جاش نبود، همه چی توی یک چشم به هم زدن اتفاق افتاد. برادرام نذاشتن آتش کل درخت رو بگیره، فقط چندتا از...وسط حرف گرگ پرید و دستشو روی قلبش گذاشت.
+ لعنت بهت، میدونی چه دردی کشیده؟؟ اونقدر زیاد بود که کنترل پنهان کردنش رو از دست داد و دردش به من هم منتقل شد تهیونگ!
ناخودآگاه صداش رو بالاتر بردهبود، چشماش اشکی شدهبودن و بدنش از یادآوری اون درد، تیر میکشید.
+ من صدای زجههاش رو شنیدم، درخواست کمکش رو، صدای گریه کردنش رو! درد داشت، خیلی درد داشت... اون هنوز تبدیل به یک درخت بالغ هم نشده...در سکوت به حرفای جین گوش داد و پلکهاش رو بست.
میفهمید، میتونست پسر رو درک کنه، اگه همچنین بلایی سر یکی از اعضای گروهش میومد، نمیتونست بدون انتقام حتی یک لحظه رو هم آروم بنشینه.+ بعد توی لعنتی برای یک مدت کوتاه حواست پرت شد؟ چرا؟! نکنه رایحه جفتت به مشامت خورد؟ یا نکنه حس کردی به طور ناگهانی فصل جفتگیریت رسیده؟ هوم؟؟
گفت و بیتوجه به مرد، با خشمی که هر لحظه دمای بدنش رو کاهش میداد به دو نشون ریزی که از بچگی روی کمرش نقش بسته بودن، چشم دوخت.
رد قرمز محو شدهبود و حالا میتونست اونجا رو ترک کنه.
سر چرخوند تا از پسر مو مشکی خداحافظی کنه اما فاصله کوتاه صورتهاشون از هم برای لحظهای ترسوندش.
چشم درشت کرده آب دهانش رو قورت داد.
+ چ..چیشده؟!گرگ، چشمهاش رو ریز کرد و دستانش رو به درون جیبش فرو برد.
- از بچگی با وجهه زمستونیت مشکل داشتم سوکجین، چرا همیشه وقتی یخ میزنی باید طوفانی باشی؟ زمستون آروم هم قشنگه!دهانی کج کرده کمی بینیش رو چین داد.
سرش رو برگردوند و خواست فاصله بگیره که به وسیله ضربهای، پشتش به دیوار برخورد کرد و بین گرگ و دیوار محبوس موند.- و گفتی، جفتم؟!
سر نزدیک برد، نگاه کوتاهی به چشمهای شوکزده جین انداخت و بینیش رو به موهاش چسبوند. عطر خوش طبیعتش رو نفس کشید و از حس خوبش لبخند زد.
تنها رایحهای که همیشه میتونست آرومش کنه، بوی این پسر بود.
توی فصل بهار، عطر بهار و فصل زمستون عطر زمستون رو میداد.
- فقط رایحه تو به مشامم رسید و فهمیدم بهم نزدیکی جین!
سرش رو کمی پایین کشید، بوسهای به روی پوست گردنش زد و سعی کرد توی اون لحظه، میل شدید خواستن پسر رو توی همون بوسه خلاصه کنه.
- مثل یک شکار تازه خوشمزه به نظر میای سوکجین!
تکون خوردنهای ریز بنفش بهاری زیر دستش، دهانش رو به خنده باز کردن. صورتش رو کمی فاصله داد و به چشمای رنگ چوپش خیره شد.+ دوباره داری اذیتم میکنی! برو اون طرف، میخوام برم خونه!
لبخند زده انگشتش رو روی گونه پسر گذاشت و آهسته نوازشش کرد.
پوستش مثل گلبرگ لطیف و مثل دونه برف سرد بود.
- چرا نگاهم نمیکنی؟پشت سر هم پلک زد و لبش رو محکم فشار داد.
+ قیافت ترسناک شده تهیونگ، علاقهای ندارم با حضور اون دندونها و چشمای تیره شدت پیشت بمونم و اولین شکار امروزت بشم!پوزخندی زده عقب کشید؛
حق داشت بترسه!
شاهزاده بنفش نمیدونست دلیل این تغییر چهره، تمایل شدید گرگ به بوییدن و بوسیدنشه.
دستش رو بالا آورده به نشان خداحافظی تکون داد.
- پس، بعدا میبینمت جین."""""""""""""""""""
2022년 12월 07일
Kim.Th.S