سرش رو از آب خارج کرد و دستش رو در مسیر نور آفتاب گرفت. عاشق شنا کردن توی رودخونه و برخورد آفتاب به پوست خیسش بود.
انگشتان دست دیگهاش رو نزدیک ماهیها برد و گذاشت به سر انگشتانش بوسه بزنند.
بلند خندید، حس خوبی که توی این لحظه داشت رو با هیچ چیزی عوض نمیکرد.
انقدر غرق در شادی شدهبود که حضور گرگ رو در اطرافش احساس نکرد.- ببین کی اینجاست! خیلی شجاعت میخواد که کنار محل زندگی گرگها بیای حموم.
چشمهاش درشت شدن. از کی داشت نگاهش میکرد؟
حس میکرد ضربان قلبش تندتر از همیشه میزنه.
شوکه شده بود؟! یا موضوع چیز دیگهای بود؟!
توی آب نشست تا پوست بدنش رو از دید گرگ پنهان کنه.
صدا صاف کرد و رو به مردی که با غرور و پوزخند ریزی به درخت تکیه زدهبود، نیشخند زد.
+ غیر از تو از جانب هیچ گرگ دیگهای احساس خطر نمیکنم.ابروهاش رو بالا فرستاد، پوزخندش عمیقتر شد و زبونش رو به روی لبش کشید.
- همین که فکر میکنی حضورم برات یک خطره، نشونه خوبیه! منم میتونم بهت بپیوندم؟جین، آب دهانش رو قورت داد، میخواست مخالفت کنه اما انگار قلبش این اجازه رو ازش گرفتهبود.
+ وقتی به هرحال کار خودت رو میکنی چرا نظرم رو میخوای؟!
به گفتن همین جمله اکتفا کرد و به سمت مخالف پسر چرخید.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد قلبش رو آروم کنه.
چه بلایی داشت به سرش میومد؟! دقیقا بعد از ملاقاتی که داخل غار داشتن، رفتارهای عجیبش شروع شدهبود! تهیونگ جادوش کردهبود؟چیزی نگفت. چشمش رو پایین کشید و از دور، به دو نشون ظریف و بوسیدنی روی کمر پسر چشم دوخت.
اشکالی که نشان از مادر و پدرِ شاهزاده بنفش بودن؛
دونه برف و شکوفه گیلاس.
لبش رو مجدد خیس کرده آب دهانش رو قورت داد.
اگه جین ردش میکرد، تهیونگ وظیفهاش رو رها و این جنگل رو برای همیشه ترک میکرد؟
به هرحال توسط قلبش به جین متصل شدهبود، پس باز هم نمیتونست به جفت دیگهای فکر کنه.
آهی کشید و بغضی که کمکم داشت با این افکار موجب اشکی شدن چشمهاش میشد، پس زد.
چند بار پلکهاش رو باز و بسته کرد، نمیخواست با این قیافه پیش بهارش بره.
و در نهایت، بعد از چند دقیقه تاخیر، تن از درخت جدا کرد و پیراهن گشادش رو در آورد.
قدم برداشت و آهسته پا به داخل رودخانه گذاشت.سوکجین که از انتظار خسته شدهبود، کش و قوسی به عضلات بدنش داد. نمیخواست به سمت تهیونگ بچرخه، تازه تونستهبود ضربان قلبش رو تحت کنترل بگیره.
کمی دهانش رو کج کرده ترجیح داد چیزی بگه.
+ این فرزندهای پاییز و تابستون هیچجوره خواهر یا برادر ما حساب نمیشن!تهیونگ نزدیکتر رفت، هومی کشید و جین رو دعوت کرد تا صحبتش رو ادامه بده.