|-1-|

227 51 86
                                    

{ دلم برایت تنگ شده استخبری تکراری که هر روز نو میشود !🕯✉️ }

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

{ دلم برایت تنگ شده است
خبری تکراری که هر روز نو میشود !🕯✉️ }

|-1-|

+ازت حالم بهم می‌خوره، ازت بدم میـ...ـاد
امگای باردار با هق‌هق بر سینه‌ی ستبر همسرش کوبید: من عاشقت بودم، همیشه عاشقت بودم اما تو...
تن نحیفَش چون درخت بید در طوفان می‌لرزید،
طوفان باد؟ نه...طوفان بی‌رحمی های یار: یعنی تموم مدت بازیچه بودم؟
چهره‌ی معصوم و زیبایش از همیشه غمگین تر بود
دانه های شفاف اشک بی‌رحمانه بر صورتش رد به جا گذاشته و با شوری‌اشان پوست حساس مرد را می‌سوزاندند: یعنی...یعنی فقط به خاطر...به خاطر ثروت پدرخوندم...
-ژان!

مردش دیگر تاب نیاورد
دیگر نمی‌توانست بی‌قراری عشقش را تحمل کند، دست بر روی شانه های شریک زندگی‌اش نهاد: اولش شاید به این دلیل نزدیکت شدم اما بعد...
+بعد چی؟...بعد چی...

پسرک خورد شده دیگر توان ایستادن نداشت
پاهایش می‌لرزیدند و آرام به زانو درآمد: یعنی تموم اون حرفای عاشقونه که بهم می‌زدی دروغ بود؟
یعنی تموم اون دوستت دارم ها...دروغ بودند ییبو؟

نگاه اشک آلودش را بالا برد و به چهره‌ی همسرش دوخت،
کسی که پشت و پناهَش آن را می‌دانست،
کسی که گمان می‌کرد عاشق اوست...کسی که باور داشت درست ترین آدم در کره‌ی خاکیست؛
اما نه...
گویا اشتباه می‌کرد...
تمام لحظاتی که قلب عاشقش از عشق آن بی‌قرار بود
تمام مدتی که به خاطر اون با خانواده اش بحث می‌کرد...تموم مدتی که...

+یعنی همه‌اش؟

لحن اشک آلودش جیگر آلفا را به آتش می‌کشید
او اشتباه کرده بود...اشتباه کرده بود که پیش از اینها به خوبی آن فرشته پی‌نبرده بود
اگر زودتر شیائوژان را می‌شناخت، بعید میدانم به خاطر ثروت پدر خوانده‌اش به او نزدیک می‌شد...او اشتباه کرده بود و پیش‌از اینکه به اشتباهش اعتراف کند پدر ژان تمام حقایق را به امگا گفته بود
امگای عاشقی که چشم به راه فرزندان سوم‌و‌چهارمشان بود...امگای عاشقی که هر روز از عشق به ییبو برای اطفال در بطن اش می‌گفت...امگای عاشقی که...

turn back 🕛 برگرد Donde viven las historias. Descúbrelo ahora