The End
|-7.8-|+ییبو؟...بوبو عزیزم؟
تاریکی و اما صدایی که زندگی مرد را به روشنایی میکشاند
گویی وزنهی صد کیلویی از پلک هایش آویزان بود اما نوای معشوق قدرتی عظیمی به مرد داد تا پلک از هم باز کند؛
اینجا کجا بود؟+ییبو؟
چند باری پلک زد و با گیجی به سمت صاحب صدا چرخید
خود او بود، خود زندگیاش...ژان او با ظاهر همیشگیاش، با همان نگاه تیرهی معصوم!
همسر زیبایش بود، همان پسری که صدایش زده و با پیراهنی به سیاهی گیسوانسرش بر تن و کلاهی به سرخی لبهایش بر سر بالای سر او نشسته و به فردی که پشت سر ییبو بود میخندیدلبخند هایش، نه این وهم و خیال نبود
لب های پسر به لبخند بالا رفته و چشمانَش طنازانه حالا شدن؛ امان از آن چاله های لپ!
قلبش کوفت وقتی نگاه خستهاش را به لبان خدان او داد، به آن دو گلپر سرخ با نشانی به زیرشان...مشتاق بود
مشتاق برای بوسیدن آن لبها
تشنه بود برای لمس آن دو گلبرگ عشق،
آن لب ها شیشهی عمر ییبو بودند...شیشهی عمری که پانزدهسال از لبان دلتنگ پسر کوچک دور و مثل رویایی محال بودندبرخواست، به مانند تسخیر شدگان
برخواست و بدون مجال دادن به زیبایش، صورت او را قاب گرفت و لبان مشتاقِخود را بر لب هایی که حسرت لمس پانزده سالهی آنها را داشت کوبید
بوسیدش و پسر مقابل غرق در شوک تنها با نگاه گرد شده به ییبو نگریست،
حرکت لب های آن بر لب های خودش، به خوبی عطش بوسهی یار را فهمیده و همچون او پاسخ داد...
دو عاشق دلتنگ و تشنهی عشق،
شیائو هم با لبخندی که بر لب نشاند همچون ییبو چهرهی مرزندگیاش قاب گرفت و لبانش را عاشقانه بر لبان یار به راهپیمایی عاشقانه برد...
عطش عشق و دوست داشتن، قلب های عاشق و مردهی آن دو بار دیگر از عشق هم سرشار شده و بیقرارانه خود را از برای آزادی به حصار تن میکوبیدند
VOCÊ ESTÁ LENDO
turn back 🕛 برگرد
Fanfic📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 { دلم برایت تنگ شده است خبری تکراری که هر روز نو میشود!🕯✉️ } #S_M_H چند شاتی برگرد، الهام گرفته شده از سری انیمیشن فاینالفانتزی: gantz o #ییبوتاپ #هپی_اند #آنگست