|6-5-4|
امگا روی مبل دراز کشیده و خیره به عزیزش چشم دوخته بود
دلتنگ بود؟
معلوم است...او عاشق بود، حتی در زمانی که آلفا او را بازیچه کرده و به قصد اموال پدری پسر پا پیش گذاشته بود
عاشق بود و حال...
حال بعد از پانزده سال معلوم است که دلتنگ بود،
عاشق بود...با وجود قلبی که از درد عشق به معشوق ایستاده بود!+مگه میشه قلبی که دیگه نمیزنه، بازم بشکنه؟
تلخ خندید و نگاه از یاری که به قص بیداری پلک گشود، گرفت
آری او فرصت داشت، فرصت بازگشت اما دلش را نه...
دلگیر بود و آزرده؛
اگر قرار بود مرده باشد پس بهتر میدانست مرده بماند، شاید اینگونه دردی که او از بیرحمی ییبو کشیده بود را تا حدی همسرش میفهمید
+بهتری؟
زمزمهوار گفت و وانگ دردمند با نگاهی سراسر دلتنگی و ناباوری از تخت برخواست
تنش درد داشت و با یک نگاه به خود دریافت که امگا زخم او را بسته: ژان!
آهنگین با غم خواندش و به صورت بینقص او خیره شد
صورتی که چون آخرین دیدار از فرط تنهایی فروغ شادی در خود نداشت: میشه نگام کنی؟
نه...نگاهاش نکرد و عامل به گریه افتادن آلفایش شد
آلفایی که جز آخری دیدار او را گریان ندیده بود: لعنتی بسمه، پونزه سال درد کشیدن بسم نبود؟
+این همه سال بازیچه تو شدم چی؟ کافیم نبود؟مثل خود او پاسخ داد و از جا برخواست
چهرهای که به خود گرفته بود، نهایت بی رحمی بود اما چشمان زیبایش از اشک میلغزیدند
VOUS LISEZ
turn back 🕛 برگرد
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 { دلم برایت تنگ شده است خبری تکراری که هر روز نو میشود!🕯✉️ } #S_M_H چند شاتی برگرد، الهام گرفته شده از سری انیمیشن فاینالفانتزی: gantz o #ییبوتاپ #هپی_اند #آنگست