"تهیونگ مال منه" (part2)

67 7 0
                                    


سه راه بیشتر وجود نداره:
یا من مال تو باشم
یا تو مال من باشی
یا اصن دو تامون مال هم باشیم!

kim teahyung:

_جئون جانگکوک....
چند دیقه به صورتش نگاهش کردم. انگار خدا با دقت خلقش کرده بود؛ چشم،ابرو های مشکی،لب های قرمزش،پوست سفیدش و اون بدن ظریف وسوسه انگیزش.
اون یه الهه بود اما اینا باعث نمیشه که من از انتقامم بگذرم اون پسرِ دوشمنِ منه.
دوباره آروم‌ تکونش دادم.
_آقا بلند شید حالتون خوبه؟
وقتی باز صدایی از طرفش نشنیدم دستم رو زیر پا و کمرش گذاشتم و روی دستم بلندش کردم.
عین پر سبک بود. راحت میتونستم بلندش کنم.
گونش یه خراش کوچیک روش افتاده بود. اگه چیزیش شده باشه چی؟ یعنی سرش ظربه دیده؟
باید ببرمش بیمارستان.
در عقب ماشینو باز کردم و روی صندلی خوابوندمش. آروم موهاشو از رو صورتش کنار زدم و در ماشین رو بستم.
سوار ماشین شدم و سمت بیمارستان حرکت کردم.
این امگا واقعا خیلی مظلوم بود. عین یه گرگ گم شده معصوم و مظلومِ.
آهی کشیدم و روی رانندگی تمرکز کردم.
.
.
.
.
Jeon Bong Cha:

داخل آشپزخونه درحالِ کمک به خدمتکارا بودم. هم حرف میزدیم هم میخندیدم.
نگاهم رو به می چا که داشت داخل آشپزخونه قهوه میخورد دادم و سری به نشونه تاسف تکون دادم.
÷چی شده جاری؟ نکنه برا اینکه بچه هاتو بد تربیت کردی تاسف میخوری.
از عصبانیت و حرص فکم رو تکون دادم و با شتاب بیشتری گوجه هارو روی تخته خورد کردم.
÷ای بابا حالا نمیخواد عصبی شی همه که عین من نمیتونن بچه هاشونو خوب تربیت کنن.
دیگه طاقتم تموم شده بود. چاقو رو با عصبانیت زیاد رو میز کوبیدم و برگشتم سمتش.
×بهتره مراقب حرفات باشی می چا وگرنه حرمتی که بینمونه رو میشکنم. نکنه اون دخترت رو خیلی خوب تربیت کردی که راه میره به پسر من گیر میده و اذیتش میکنه یا تیکه میندازه. بهتره یکم بیشتر فکر کنی کی تو تربیت بچه ناموفق بوده.
فقط پوزخندی زد و به خوردن قهوش ریلکس ادامه داد.
با استشمام رایحه گل رز فهمیدم دختر کوچیکم اومده.
^مامانی صبح بخیر.
برگشتم سمتش و یکم قدمو کوتاه کردم که بیاد بغلم.
دوید و اومد بغلم. کل صورتشو بوس بارون کردم.
تنها دلیل زندگی کردن من تو این عمارت دونگ ووک، کوک و جیا بودن. وگرنه اگه خانوادم نبودن یه ثانیه‌ی نمیتونستم تو این عمارت بمونم.
×سلام امگای خوش بوی مامان. نگا باز که لباس پرسنسیتو پوشیدی دخترم کثیفش میکنیا.
از بغلم اومد بیرون و دور خودش چرخید که بیشتر لباس زیباشو به رخ بکشه. خنده آرومی به کیوتیِ دختر کوچیکِ شیش سالم کردم.
وایساد و بهم نگاه کرد.
^نه مامانی حواسم هست کثیفش نکنم قول میدم.
لبخندی زدم و به پیشونیش بوسه ای زدم.
به گیره سر خرگوشیی که روی سر جیا بود نگاه کردم.
×دخترم چرا گیره سر مورد علاقه داداشتو زدی به سرت برو بذار سرجاش تا داداشت بیدار شده ناراحت میشه ها. دست بنداشم بذار سرجاش دخترتم.
^مامانی داداش کوکی که خواب نیس.
×یعنی چی؟ بیدار شده دخترم؟
^نه مامان داداشم اصن تو اتاقش نبود که.
رنگم پرید از ترس. خدایا بیچاره شدم این بچه باز زده بیرون از خونه.
سریع از آشپزخونه بیرون زدم و سمت اتاق کوک قدم برداشتم.
پله های عمارت رو دوتا دوتا بالا میرفتم تا سریع تر برسم.
آروم و با استرس لب زدم.
×خدایا خواهش میکنم چیزی که فک میکنم نباشه.
وقتی به اتاق کوک رسیدم.
وارد اتاقش شدم و با دیدن تخت خالی و بهم ریخته کوک چشمامو از ترس رو هم فشار دادم.
رفتم سمت تختش و شروع به مرتب کردن تخت کوک کردم.
×آخ پسرم باز حوصلت سر رفت از خونه زدی بیرون...خداکنه قبل اینکه بابابزرگت بفهمه برگردی.
با استرس به تمیز کردن تخت کوک ادامه دادم و آهی کشیدم.
.
.
.
.
Jeon sua:

THE LOST WOLFWhere stories live. Discover now