Part11

165 42 5
                                    

جلوی در اتاق که برچسب هشدارش همیشه توی چشمم بود ایستادم. روح سرگردان حمام بود و یادش رفته بود در اتاقش رو قفل کنه پس اگه بهترین موقع برای فضولی نباشه بد ترین موقع هم نیست.
امیدوارم زود بیرون نیای.

خیلی آروم در اتاق رو باز کردم و وارد شدم. تاریک بود و خبری از نور ال ای دی های قرمز رنگ نبود.
پرده‌ی مشکی جلوی پنجره قرار داشت و باعث میشد روشنایی خفیف هوا هم درون اتاقش نفوذ نکنه. پس نور قرمز رو روشن کردم و اتاق اسرارآمیزش رو بررسی کردم.

آیینه و شمعدون های نقره ای و شمع های کلفت و کوتاه و بلند که اغلب ساده بودن روی میز چیده شده بودن. کتابخونه‌ی کوچکی کنار میز بود و کتاب های عجیب غریبی که تا به حال ندیده بودم توش چیده شده بود. یکی از اون ها در مورد طلسم های مختلف ماه بود که از همه بیشتر به چشمم اومد.
مجسمه های کوچیک و عجیب چند جای کتاب خونه توی قفسه ها بود و انگار داشتن از کتاب ها محافظت میکردن.

روی رگال چندین بارونی مشکی یک دست و پوتین های مشکی رنگ زیرشون مرتب قرار داشت. چرا اینقدر بارونی داره؟
تخت با پتوی مشکی که روی تاجش شکل یک اسکلت با تاچ گل قرار داشت، هم جذاب بود هم عجیب. روی دیوار نوشته های عجیبی بود که یکی از اونها بیشتر توجهم رو جلب کرد. "مکان امنت تورو میکشه"

یه جورایی داشت مور مورم میشد که صدای جیغ بلندی دقیقا بغل گوشم شنیدم و ضربان قلبم به شدت بالا رفت و از جا پریدم.
صدای خنده‌ی روح سرگردان بلند شد و بعد نزدیکم شد. حوله‌ی سفیدی دور کمرش بسته بود و موهاش خیس بودن. صدای جیغ دختری مدام تکرار میشد برای همین چشم هام رو بستم و دست هام رو روی گوش هام گذاشتم که جیمین صدارو قطع کرد.

حالا میتونستم چشم هام رو باز کنم اما نمیخواستم دست هام رو از روی گوشم بردارم. بد جور ترسیده بودم و سر درد خفیفی توی شقیقه هام درحال قوام گرفتن بود. اگه توی همچین شرایطی نبودیم با منحرفی تمام، بدن اون روح سکسی رو دید میزدم. خودش جلو اومد و دست هام رو گرفت.

+خودت که میدونی اگه بیای اینجا میمیری!

چی داشت میگفت؟ حالا چرا اینقدر جدی بود؟ آه زیر اون نور قرمز رنگ و موهای مشکی و خیسش زیادی شهوت انگیز شده بود. اگه میخواست منو بکشه، حاضر بودم به دست همچین روح سرگردان سکسی ای بمیرم. گاد دمن...

سرم از بوی عودی که توی اتاق باقی مونده بود داغ شده بود و شقیقه هام نبض میزد. عطر خوبی که از تن برهنه‌ی جیمین بلند میشد بیشتر به حال بدم دامن میزد.

هنوز مچ دست هام بین انگشت هاش اسیر بود و قطره‌ی آبی که از دسته‌ی موی رقصنده‌‌ی جلوی پیشونیش چکید و از جلوش چشمش عبور کرد، توی سرم چرخید و چرخید.
همه چیز گنگ شده بود و بد تر از اون جیمین داشت سرشو جلو میورد.

این لعنتی داره چیکار میکنه؟ یعنی... یعنی.... میخواد؟؟؟؟؟؟؟؟ ببوسه منو؟؟ حتی نمیتونم بهش فکر کنم. خدای من گونه هام چرا داغ شده حتما بازم قرمز شدم. خدارو شکر که نور قرمز تو اتاق روشنه و قرار نیست حال عجیب منو توی اون تاریکی تشخیص بده. وای چرا چشماش خمار شده؟ چرا اینجوری نگاه میکنه؟

کاملا سرش رو جلو آورد و قبل از اینکه بخواد با لب های قرمز و خوش فرمش که لعنت... (حتی با فکر کردن بهش میتونم به اوج شهوت برسم)... من رو ببوسه، عقب کشید.
چشم هام تا جایی که میشد گرد شد و دست هام رو روی صورتم گذاشتم و بهش خیره موندم.

لبخند کجی زد که خدا لعنتش کنه، هر حرکت کوچیکش باعث میشد عقلم رو از دست بدم... نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و بدون اینکه کوچیک ترین برخوردی باهاش داشته باشم میخواستم از اون اتاق طلسم شده خارج بشم که بازوم توی دستش گیر افتاد و سردی خنجر نقره ای رنگش رو که قبلا، بسته به مچ پاش دیده بودم روی گردنم احساس کردم.

نفسم حبس شد و سردی خنجرش گرمای گونه هام رو از بین برد. من رو به دیوار پشت سرم چسبوند و با چشم های خمارش که سرمای چند برابر رو به سمتم پرتاب میکردن بهم خیره شد.

+همیشه وقتی مظلوم میشی ساکت میشی؟ مین یونگی شی؟

𝑺𝒆𝒓𝒐𝒕𝒐𝒏𝒊𝒏Where stories live. Discover now