عصبی مشتش رو محکم به دیوار کوبید.
_شیائو جان عوضی. فکرشو نمیکردم به این راحتیا پیدامون کنه.
لیندا پوزخندی زد.
+اون باهوش تر از این حرفاست!
دندون هاش رو روی هم فشرد: باید بیشتر احتیاط میکردیم که الان تو این وضع نباشیم.
یانگ شی خون خشک شده کنار لبش رو با پشت دست پاک کرد.
_باید تا قبل از اینکه بلایی سرمون بیاره از اینجا فرار کنیم!
لیندا توی اون تاریکی بهش خیره شد.
+امشب!
یانگ شی و یانگ یان هردو نگاهشون رو بهش دادن.
_چی داری میگی؟ اگه همین الان فرار نکنیم معلوم نیست تا شب چه بلایی سرمون بیاد. بعد تو میگی امشب فرار کنیم؟؟
تکخنده پر حرصی زد و نگاهش رو ازش گرفت: زده به سرت میخوای هممونو به کشتن بدی!
لیندا چشم غره ای نثار برادرش کرد.
یان متفکر همراه با اخمی که روی پیشونیش جا خوش کرده بود به حرف اومد.×الان سخته بخوایم فرار کنیم. شیائو جان مطمئنا افرادش رو اینجا گذاشته و اگه بخوایم تو روز روشن از اینجا بریم بیشتر باعث دردسر میشه و همشون متوجه میشن.
نگاهش رو به دختر و پسرش داد: باید تا شب یه نقشه خوب بکشیم که بدون ایجاد سر و صدا بتونیم به راحتی از شرشون خلاص شیم.
لیندا نیشخند کم رنگی زد و چاقوی کوچیکی رو از توی جورابش بیرون کشید. نگاهش رو به برق سفیدی که از تیغه براق و بُرنده چاقو ساطع میشد داد.
+با این از شر همشون خلاص میشیم و از اینجا فرار میکنیم!
.
.
.
خودش رو به دفترش رسوند و پشت میز قرار گرفت. نباید میذاشت اتفاقاتی که برای شرکتشون افتاده بود به گوش مردم برسه. باید به گونه ای این قضیه رو جمعش میکرد.
تلفن رو برداشت و تماسی گرفت.+چنگ! بیا دفترم!
و تماس رو قطع کرد. بعد از چند دقیقه جوچنگ رسید و مقابلش قرار گرفت. نگاهی به چهره خستهش کرد.
_باز دیشب خوب نخوابیدی؟
جان کلافه دستی توی موهاش کشید.
+الان این قضیه مهم نیست!
نگاه جدیش رو به چنگ دوخت: خبرت کردم بیای باهم یه فکری به حال قضیه دیشب و اتفاقاتی که افتاده بکنیم.
دست هاش رو بهم گره زد و زیر چونهش گذاشت.
+نباید بذاریم خبرش رسانه ها رو پر کنه و به گوش مردم برسه!
ESTÁS LEYENDO
𝙜𝙞𝙫𝙚 𝙢𝙚 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙡𝙤𝙫𝙚
FanficGive me your love عشقت رو بهم بده Zhan top, Omegaverse, Romance, Smut, M-preg عشق برای شیائو جان یه چیز مسخره و حوصله سر بر بود. اون توی تمام این سال ها هیچوقت عاشقی نکرده بود... هیچوقت به کسی دل نبسته بود... تا اینکه اون پسر رو دید و به یکباره ت...