♣(7)♣

495 75 6
                                    

جونگکوک همونطور ک چانگبین و بغل کرده بود و کیف کوچولوشو تو دستش گرفته بود وارد خونه شد.

جیمین با دیدنشون سریع ب سمتشون رفت و بوسه‌ای رو گونه‌ی چانگبین زد و همونطور ک موهاشو نوازش میکرد با لبخند پرسید. :

جیمین : پس پسر کوچولوی من دلش برامون تنگ شده بود و بیخیال بازی کردن با نارا شد؟؟

چانگبین خندید و سرشو ب نشونه‌ی تایید تکون داد و از بغل جونگکوک اومد پایین.
اما... با دیدن ادمای جدید داخل خونه‌شون... سریع رفت پشت پاهای عضلانی باباش قایم شد و باعث اکلیلی شدن همه شد.

وویونگ با دیدن اون موجود کوچولوی خوردنی سعی کرد باهاش ارتباط برقرار کنه.
جیمین متوجه قصد وویونگ شد و برای کمک کردن بهش گفت. :

جیمین : اون...عاح... دقیقا چیز هایی ک دوست داره مثل جونگکوکه... عاشق پیرسینگ... تتو... و... فکنم بدونی چجوری باهاش ارتباط برقرار کنی).

وویونگ با دهن باز ب جیمین نگاه کرد و گفت. :

وویونگ : داری جدی میگی وای... این خیلی باحاله.. و... تو قراره بهش اجازه بدی ک پیرسینگ و تتو بزنه؟؟ یا... نع؟

و ریز خندید.
جیمین اهی کشید و خندید. پوکر فیس گفت. :

جیمین : اصلننننن...مگر اینکه 18 سالش بشه... در غیر این صورت عمرن بزارم

وویونگ خندید و جیمین ب رومینی نگاه کرد ک داشت سعی میکرد کاری کنه چانگبین از پشت پای جونگکوک بیرون بیاد و بره بغلش.
وویونگ سریع رفت و با زدن پهلوش ب شونه‌ی بدبخت رومین کنارش زد و زو زانوهاش نشست و سریع با چشمایی ک مثل پاپی شده بود ب چانگبین نگاه کرد و شروع کرد ب حرف زدن. :

وویونگ : کوچولو تو تتو دوست داری؟ میدونی من و عمو سان روی پاهامون یه تتوی ست داریم؟ میخوای ببینیش؟

چانگبین با دهن باز سریعتر از اون چیزی ک همه فکرشو میکردن از پشت پای جونگکوک اومد بیرون و رفت روبه روی وویونگ ایستاد و با ذوق گفت و پاهای کوچولوشو اروم رو زمین میزد. :

چانگبین : ببینم.. ببینم.. ببینممم

بعد یکهو با دیدن کسی ک کنار وویونگ نشست ک از نظرش عمو سان بود جیغی زد و سریع رفت پشت پاهای جونگکوک ک پیش جیمین روی مبل نشسته بود و گفت. :

چانگبین : او... اون... ع... عمو... سانه؟؟؟؟

سان خندید و ب خودش اشاره کرد. :

سان : اره کیوتی... من عمو سانم... جیمین شی من ترسناکم؟؟ گایز؟

جیمین خندید و در جواب سان سرشو ب سمت چپ و راست تکون داد و رفت کنار پاهای جونگکوک نشست و ب چانگبینی ک مثل زندانیا پشت پاهای جونگکوک نشسته بود نگاه کرد.
میخواست حرفی بزنه ک جونگکوک دستشو گرفت و بوسید و همونطور ک دستشو گرفته بود عصبی ب سان نگاه کرد و غرید. :

𝙈𝙮 𝙅𝙠, 𝙈𝙮 𝙈𝙖𝙛𝙞𝙖 𝙈𝙖𝙣Onde histórias criam vida. Descubra agora