.1.

252 47 13
                                    

با حس سقوط از ارتفاعی زیاد از خواب پرید و سر جاش نشست. همینطور که نفس عمیقی میگرفت کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید.

باز هم همون کابوس تکراری و بی سر و ته.

به سمت راست چرخید تا از پاتختی بطری آب رو برداره اما چهره غرق در خوابِ دوست‌پسرش نگاهش رو گیر انداخت.

باریکه نور مهتاب از پنجره روی صورتش افتاده بود و پوستش رو درخشان‌تر و لطیف‌تر از همیشه نشون میداد.

آهسته به سمتش خم شد و وزنش رو روی آرنجش انداخت. با سرانگشت‌های دست دیگه‌اش موهای فندقی بلندش رو از روی پیشونیش کنار زد و دوباره بهش خیره شد. چند وقت بود که نتونسته بود انقدر راحت و طولانی نگاهش کنه؟

سرش رو نزدیک تر بُرد و به نرم‌ترین حالت ممکن لب‌هاش رو به پیشونیِ پسر چسبوند. چشماش رو بست و بوی شکوفه‌های پرتقال رو به انتهایی‌ترین نقاط ریه‌اش فرستاد.

چطور؟ چطور میتونست این عطر رو نفس نکشه؟ چطور میتونست از این لطافت دست بکشه؟ چطور میتونست "جیمینش" رو رها کنه؟

.
.
.

Neroli [kookmin]Where stories live. Discover now