با حس سقوط از ارتفاعی زیاد از خواب پرید و سر جاش نشست. همینطور که نفس عمیقی میگرفت کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید.
باز هم همون کابوس تکراری و بی سر و ته.
به سمت راست چرخید تا از پاتختی بطری آب رو برداره اما چهره غرق در خوابِ دوستپسرش نگاهش رو گیر انداخت.
باریکه نور مهتاب از پنجره روی صورتش افتاده بود و پوستش رو درخشانتر و لطیفتر از همیشه نشون میداد.
آهسته به سمتش خم شد و وزنش رو روی آرنجش انداخت. با سرانگشتهای دست دیگهاش موهای فندقی بلندش رو از روی پیشونیش کنار زد و دوباره بهش خیره شد. چند وقت بود که نتونسته بود انقدر راحت و طولانی نگاهش کنه؟
سرش رو نزدیک تر بُرد و به نرمترین حالت ممکن لبهاش رو به پیشونیِ پسر چسبوند. چشماش رو بست و بوی شکوفههای پرتقال رو به انتهاییترین نقاط ریهاش فرستاد.
چطور؟ چطور میتونست این عطر رو نفس نکشه؟ چطور میتونست از این لطافت دست بکشه؟ چطور میتونست "جیمینش" رو رها کنه؟
.
.
.
YOU ARE READING
Neroli [kookmin]
Fanfiction* Neroli: شکوفه پرتقال که بسیار معطر است. _________________________________ " .. جیمین که متوجه منظور پسر شده بود به سمتش برگشت و همینطور که لبخندِ از ته دلی میزد گفت: انقد از من فیلم نگیر کوک ... این همه چیزای قشنگ برای دیدن هست، مثلا اومدیم توکیو...